سرانجام بشر را ، اين زمان ، انديشناكم ، سخت
بيش از پيش .
كه مي لرزم به خود از وحشت اين ياد .
نه مي بيند ،
نه مي خواند ،
نه مي انديشد ،
اين ناسازگار ، اي داد !نه آگاهش تواني كرد ، با زاري
نه بيدارش توانم كرد ، با فرياد !
نمي داند ،
بر اين جمعيت انبوه و اين پيكار روزافزون
كه ره گم ميكند در خون ،
ازين پس ، ماتم نان ميكند بيداد !
زميني را كه با خون آبياري مي كند ،
گندم نخواهد داد !
سلام . وبلاگ جالبي داري . ممنون از اينكه بهم سر زدي . يا علي ...