سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غربت در میان دوستان

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 90/2/10:: 10:31 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

رو دربایستی را کنار گذاشته‌ام؛ زدن این حرفها شجاعتی می‌خواهد که با عقل و عقل ‌اندیشی … و حتی ژورنالیزم جور در نمی‌آید؛ چرا که حزب‌الله، حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان؛ اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیده‌ام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.

روزگاری بود که «آته ایسم» (الحاد)، شده بود ملاک روشنفکری و هر کس در هر جا مقاله می‌نوشت و راجع به هر چه می‌نوشت، بی‌ربط و باربط، فحشی هم نثار دین و دینداری و خداپرستی می‌کرد.
حالا باز هم قسمت حزب‌الله از تمدن شهرنشینان، غربت و مظلومیت است و راستش از دنیا توقعی جز این نیز نمی‌رود. اینجا مهبط عقل است و حزب‌الله عاشق است و در میان دنیاداران با همان مشکلی رو به روست که هزار و چهارصد سال است اولیای خدا با آن روبه رو هستند. و چرا هزار و چهار صد سال؟
عقل دنیادار عاقبت اندیش ریاکار منفعت پرست مصلحت‌اندیش بر اریکه‌ای که حق عشاق است تکیه می‌زند و با زکات مسلمین کاخ خضرا می سازد و با شمشیر منتسب به اسلام، گردن عشاق می‌زند. حالا بعد از این هزارها سال که از عمر انسان می‌رود، یک بار عاشقی فرصت یافته است تا بساط حاکمیت عشق را برپا دارد، اما در جهانی که عقل یکسره طعمه شیطان گشته است و عشق را جز در کشاله رفتن بدن‌های کرخت نمی‌جویند، از هر طریق که راه بسپاری، کار را به قطعنامه ??? می کشانند و قوانین خود بنیادانه اومانیستی عقل اندیشانه شرک‌آمیز را در برابر قانون عشق می‌گذارند…. و چه باید کرد؟ نگاهی به شهر بیندازید! عقل غربی سیطره یافته و وجود بشر را در دائره‌المعارف خویش معنا کرده است.
نه!، نه فقط هیچ چیز تمام نشده است؛ که تاریخ فردا نیز از آن ماست. اما اینجا عالم ظاهر است و بسیجی عاشق، اهل باطن. و وقتی در میان مسجدی‌ها نیز، عمومیت با ظاهر‌گرایان باشد، وای بر احوال دیگران!.
چه می‌گویم؟ گاهی هست که آدم دلش می‌خواهد، فارغ از همه اعتباراتی که مصلحت اندیشی‌های عقلایی را ایجاب می‌کند، فقط حرف دلش را بزند و «حرف دل»، یعنی آن حرفی که بیشتر از همه مستحق است تا آن را به حساب خود آدم بگذارند، چرا که وجه حقیقتی هر کس، دل اوست تو می‌توانی مانع شوی از آنکه انعکاس اساست در چهره‌ات ظاهر شود، اما در قلب … ممکن نیست.

وقتی طبل «جهاد در راه خدا» نواخته می‌شود، دوران حکومت عشق آغاز می گردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان گذشتگی نیست.
دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است، معلوم است که حکومت عشق نباید هم چندان پایدار باشد. نمی‌شود؛ مردم که همه عاشق نیستند. از زنها و کودکان و پیرزن‌ها و پیرمردان‌ که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن، مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند. نگوئید «دوران جنگ»؛ بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم این جام «بلا» را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمی‌رسد. دیگران آن را شوکران می‌انگارند.

پس دورانهای جهاد نمی‌تواند طولانی باشد اما دوران‌های تمتع از حیات، گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دل زده می‌کند. آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌گردد و «اهل بلا» در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، «اهل دنیا» چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند، ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می شوند.

وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند که نوبت آنان رسیهد است که قلیل من عبادی الشکور… وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان، عقل و عشق ست از تقابل می‌کشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌کشاند، اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می کشاند و ه ننگی را می‌پذیرند تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه‌ای که به شکمبه گوشفند چسبیده است. دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سف رحیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند؛ این وجد آسمانی را که گویی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی راز‌آمیز «عین لذت» شده‌اند. نه آن لذا که هر حیوان پوست‌داری که حواس پنجگانه‌اش از کار نیفتاده است حس می‌کند، بلکه «الذ لذات» را.»

گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو.»
او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون‌آلودش نشسته بودم به یقین رسیدم که «شهداء از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند.»

شهید آوینی
منبع: ماهنامه سوره - دوره دوم - شماره 4 - تیر 1369

بنقل از وبلاگ کاووس





بازدید امروز: 62 ، بازدید دیروز: 40 ، کل بازدیدها: 936106
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ