احسنت، آفرين. خيلي قشنگ و گيرا بود.
واقعا خدا هر چي ازش مي خواي بهت بده و اين عليرضاي منو هم حفظ كنه كه واقعا بهش مديونم. به قول خودمون: اي ول.به زبون خودم مي گم: امروز شما روزي من بودي. نوشته هاي زلال و پر طراوت شما اونقدر از نزديك آدمو باهاتون مانوس مي كنه كه انگار سالهاست كه آشناي آدمين. هم تو اصل اينكه چي شد به اين راه اومدين شبيه هميم هم تو خيلي از احساساتي كه بهتون دست مي داده.
خدا اميدوارم راهتو تا رسيدن به خودش اونقدر نزديک کنه که هيچ کي زود تر از تو بهش نرسه.من خيلي اينجوري بودن بنده هاي خدا رو دوست دارم و لذت مي برم وقتي توفيق يارم مي شه و کنار رود جاري عمر با برکتتون مي شينم و در واقع با لطفي که دارين منو به مهموني مي پذيرين
بوي گلستان وجودتون، منو ياد عطر خدا مي ندازه و اين عطرو چون من خوب مي شناسم، تو باغ خاطره هايي که از بودن باهاش دارم به يادش، بي تاب قدم مي زنم و به هر درختي که مي رسم، مبهوت باري که داده مي شم و زيرش مي شينم و مثل يه هيچي نخورده با اشتها ميوه هاشو مي خورم. هر کدوم از اون يکي بهتر، اونقدر منو به وجد مي آرن که بعضيها که منو نمي بينن بهم مي گن: چه ته!؟ من که به خودم مي آم مي بينم راست مي گن من يه چيزيم شده. حالم با حالي که دارن يکي نيست. جنس احساسم تو ظرفاي مرسوم اين عالم نمي گنجه و نمي تونم يه جا بند بشم. تو منو با خودت تا خدا بالا بردي و مني که همه اش مدتي کارم فقط از تپه بالا رفتنه، نفس کم آوردم.
انگاري منم باهات به اين سفر رفتم و برگشتم. من تو همه اون مراحل و منازل با شما بودم.
فرق رفتن و نرفتن فقط يه حرفه، همونطور كه كربلا و فلسطين!
سلام. شبتون به خير.
ببخشيد روز نرسيدم و واقعا حواسم نيست...، پرته.
خدايا! قبل از اينكه منو برسوني كامل سوارم كن.
حواسم نيست...
چون متاسفانه دير شده بايد برم،
تو محل كارم مي خونم و فيض مي برم. ببخشد.