سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نسبت میان ما و عاشورا

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/5:: 10:37 عصر

نسبت میان ما و عاشورا

 

عاشورا را متعلق به خود می دانیم.

خود را متعلق به عاشورا می دانیم.

بیش از هزار سال است که با عاشورا زندگی کرده ایم.

عاشورا را ارث برده ایم همان گونه که نام مان را و دین مان را.

چه نسبتی است اما میان ما و عاشورا؟

آیا عاشورا ما را از خود می داند؟

آیا اساسا می توان میان ما و عاشورا نسبتی یافت؟

آیا در بعد وجودی مان آنقدر جا باز کرده ایم تا اندکی از بزرگنای عاشورا در آن جای بدهیم؟

 

عاشورا آمد تا خطی پر رنگ بکشد میان تسلیم آدمی و انانیت ابلیسی، برای همیشه تاریخ.

نسبت ما با این خط چیست؟ در کدام سوی این خط ایستاده ایم؟

 

عاشورا آمد تا مشت دنیا خواهی عقبی نما باز کند برای ابد الدّهر.

نسبت ما با این موضوع چیست؟ مشتِ باز شده ما، ما را از روسپیدان قرار داده یا رو سیاهان؟

 

عاشورا آمد تا ادعای ولایت دوستی را جدا کند از حقیقت ولایت مداری، برای هماره دوران.

نسبت ما با ولایت چگونه است؟ ادعایی صِرف یا حقیقتی ژرف؟

 

عاشورا آمد تا نوری بگذارد از هدایت در میان ظلمت تو در توی دراز روزگار.

نسبت ما با این نور چه وضعی دارد؟ قبسی که بر کف داریم؟ یا نعمتی که از کف دادیم؟

 

اشکِ تنها ، سینه و زنجیر شبها، عَلَمِ چندین متری پر جلا، چلچراغ سنگینِ از اینجا تا کجا!

پیراهن سیاه، پیوسته ناله و آه، سفره  برای عموم از گدا تا شاه، برپاکردن سقاخانه از گِل و کاه،

شعرِ آهنگین، روضه بی محتوای غمگین، نقاشی های رنگین، مداحی هایی مزیّن به دروغ هایی ننگین،

نسبت ما با عاشورا اینهاست!!!

عاشورایی که ما ساخته ایم نه امام حسین! (ع)

 


هزار و یک دلیل برای همگامی یزید

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/1:: 11:56 عصر

هزار و یک دلیل برای همگامی یزید

 

صدای طبل می آید، شیپور می نوازند، آوای غمناک فلوتی را می شنوم، عزایی بر پاست.

علم هایی در خرامیدن اند، بیرق هایی در اهتزاز، شمایل هایی قد افراشته.

دختری آنطرف تر از من غمگنانه اشک می ریزد، تند تند اشک هایش را با کلینکس پاک می کند تا آرایشش «مخلوط» نشود، پسری مو پریشان کرده، لباس سیاه بی آستین عزا بر تن؛ آرام دست دخترک را می فشارد و تسکینش می دهد.

مداح، یقه پیراهن را تا دکمه آخر بسته، کت و شلواری موقر و مشکی بر تن، حزین و گیرا می خواند و آنقدر خوب ادای گریستن در می آورد که چشم، در چشم و دهانش دارم و باورم می شود که دارد واقعا هق هق کنان می گرید.

حاج کاسب سر کوچه را می شناسم، در گوشه ای نشسته دستمال بزرگی را بر پهنای صورتش گرفته و شانه هایش به شدت تکان می خورد.

آنسو پای ستونی؛ پیرزنی همواره تسبیح بدستِ همسایه مان را می بینم.

پای بلند گویی که جیغ می زند توی گوشهایم، استاد معارف مان نشسته است چشم بر سقف دوخته، بی هیچ حرکتی.

همکارم را چند قدم عقب تر از خودم در فشردگی جمعیت می شناسم، سرش را می اندازد پائین.

در این تراکم جمعیت حرمله ایستاده است، چشم می دواند تا تیر آماده اش را بر کدام گلوی نازک روانه کند.

شمر در این میانه این سو و آنسو می رود.

جالب است! معاویه به درک واصل شده هم هست آه! ونیز ابوسفیان و ابولهب و ...

جلوی این جمعیت عمر سعد نشسته بر اسبی رو به ما جمعیت اشاره می کند و چیز هایی می گوید.

اینجا اردوگاه یزید است!!!

 اردوگاه حسین با ما فاصله ای ندارد.چیزی به اندازه یک گودال. گودالی که قتلگاه می شود.

مداح در این میانه چه می کند؟! حاج آقا چرا اینجاست؟! آن دختر گریان! آن پسر سیاه پوش! آه! استاد معارف مان! و من؟!!!

بقیه را نمی دانم، اما جواب خودم را می دانم، هزار دلیل دارم برای اینجا بودن. من رفاه می خواهم. من زندگی می خواهم. من مرکب می خواهم و شهرت و پول و خانه و هزار خواهش دیگر و اینها همه یعنی یک دلیل دارم و آن اینکه من دنیا می خواهم و نفس؛ واین در اردوگاه یزید پیدا می شود.

اینجا عاشوراست. امروز عاشوراست. عاشورا قیامت است. بین یزید و حسین ع پل صراط است. خیمه گاه حسین ع جای همه صفات ملکوتی است و خرگاه یزید جای همه خواهش های مُلکی.


عاشورا نمود مُلکی آن مجلس ازلی

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/30:: 11:55 عصر

بسم رب الشهداء والصدیقین

محرم، باز آمد

نه!  بگویم ما باز رسیدیم به محضر محرم،

 عاشورا یک روز نیست، از جنس زمان نیست؛ که زمان از ابعاد ماده است و ماده حقیر تر از آن است که این چنین قد کشیده باشد از ازل تا ابد.

عاشورا منتسب به حسین ع شد، حدودش زایل شد و در تمام ابعاد وجود گسترش یافت. عاشورا نمود مُلکی آن مجلس ازلی است که بر فرشتگان جنبه مسجودی بشر را نمود.

 اگر با تو از عشق گفتم و جوشش ناب آن در عاشورا، چه بگویم؟ مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، مفهوم گنگ این لغتِ شرمنده کجا و حالات شفاف ان عزیزان کجا.

اگر با تو از شوق دردانه های خدا به مرگ گفتم، به اشتباه میُفت، با هیچ احساسی و درکی از ادراکاتت قیاس مکن و مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، مفهوم نا خوشایند این لغت مغفول کجا و دریافت های شیرین مالکان ملک و ملکوت کجا.

اگر با تو از دلهره زمین در آن روز گفتم، به خطا مرو، دانسته های زمینی ات را مرور مکن، مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، زمینِ جامد آغشته به هیدرو کربور های بدبو کجا و زمین هوشمند غمگین دلسوخته آن عصر کجا.

اگر با تو از شرمساری آسمان آن ظهر گفتم، مبهوت و گیج مشو، مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، آسمان بخیل بی قاعده در آگاهی ما کجا و آسمان مملو از صفوف فرشتگان نشان دار کجا.

آه! امروز عاشوراست! دیروز عاشورا بود! فردا هم عاشوراست! من چسبیده به کسب و کارم، به حقوقم در میان لشکر عمر سعد ایستاده ام، حسین ع تمام عشق وجود و موجود را گرد خویش جمع کرده است. حرمله ای تیری به سوی گلویی می اندازد و من کنارش ایستاده ام! آه! مردی دارد دجله را، فرات را مسموم می کند و من کنارش ایستاده ام! زنی دارد آتش به خیمه گاه زینب می زند و من کنارش ایستاده ام!

اشک هایم برای مظلومیت حسین سرازیر است! آخر یکی دارد بسیار شور افزا در رثای حسین ع نوحه می خواند و من کنارش ایستاده ام! اینجا جمع کوفیان است!

«حسین! اشک هرچه بخواهی برایت می ریزیم! اما آغوش گرم دنیا را رها نخواهیم کرد!» کوفیان می گویند؛ نه به زبان، به رفتار! و من کنارشان ایستاده ام! 


<      1   2      



بازدید امروز: 40 ، بازدید دیروز: 166 ، کل بازدیدها: 951168
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ