سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گرگ و گله، جوک محیط زیستی!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 91/2/5:: 9:21 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

محیط زیست فریمان و جوک گرگ و گله!

روستاییان فریمان تعریف می کردند که چندی پیش، محیط زیست چند قلاده گرگ را در این مناطق رها کرده است. در مقابل اعتراض روستاییان که گله دار اند؛ گفته است:

ما روی گوش گوسفندان تون علامت می گذاریم هر گوسفندی را که گرگ خورد شما گوش علامت گذاری شده را بیارید و پولش رو بگیرید!

روستائیان مانده اند که اگر گرگ همون گوش علامت دار گوسفند شون رو بخوره چکار کنند! حالا علاوه بر همراه بردن سگ با گله دعا هم می کنند که اگر گرگ به گله شان زد لااقل اون گوش با اهمیت گوسفندشون رو بتونن پس بگیرن!!!


غرور آمریکایی! گفتگوی واقعی بین آمریکایی ها و اسپانیایی ها در فر

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 89/11/9:: 2:55 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

غرور آمریکایی! گفتگوی واقعی بین آمریکایی ها و اسپانیایی ها در فرکانس اظطراری

 

 

گفتگوی آمریکایی ها و اسپانیایی ها روی فرکانس اضطراری کشتیرانی

گفتگویی که واقعاً روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ??? سواحلFinisterra Galicia </b>میان اسپانیایی‌ها و آمریکایی‌ها در 12 اکتبر 1997ضبط شده‌است.

 

اسپانیایی‌ها (با سر و صدای متن): A-853  با شما صحبت می‌کند. لطفاً 15درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید. شما دارید مستقیماً به طرفما می‌آیید. فاصله 25 گره دریایی. 

آمریکایی‌ها (با سر و صدای متن): ما به شما پیشنهاد می‌کنیم 15 درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکنید. 

اسپانیایی‌ها: منفی. تکرار می‌کنیم 15درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید.

 

آمریکایی‌ها (یک صدای دیگر): کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت می‌کند. به شما اخطار می‌کنیم 15درجه بشمال بچرخید تا تصادف نشود.

 

اسپانیایی‌ها: این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه. به شما پیشنهاد می‌کنیم15درجه به جنوب بچرخید تا با ما تصادف نکنید.

 

آمریکایی‌ها (با صدای عصبانی): کاپیتان ریچارد جیمس هاوارد، فرمانده ناو هواپیمابر یو اس اس لینکلن با شما صحبت می‌کند. 1 رزم ناو، 2 ناو منهدم کننده، 5 ناوشکن، 7 زیردریایی و تعداد زیادی کشتی‌های پشتیبانی ما را اسکورت می‌کنند. به شما پیشنهاد نمی‌کنم، به شما دستور می‌دهم راهتان را 15 درجه به شمال عوض کنید. در غیر اینصورت مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم. لطفاً بلافاصله اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید !!!

 

اسپانیایی‌ها: خو آن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت می‌کند. ما دو نفر هستیم و یک سگ، 1وعده غذا، 1 قوطی آبجو و یک قناری که فعلاً خوابیده ما را اسکورت می‌کنند. پشتیبانی ما ایستگاه رادیویی زنجیره دیال ده لاکورونیا و کانال ??? اضطراری دریایی است. ما به هیچ طرفی نمی‌رویم زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس دریایی A-853 Finisterra روی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغ‌های دریایی اسپانیا قرار دارد. شما می‌توانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که می‌خواهید بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخره‌ها متلاشی می‌شود تضمین کنید. بنابراین بازهم اصرار می‌کنیم و به شما پیشنهاد می‌کنیم عاقلانه‌ترین کار را بکنید و راه خودتان را ?? درجه جنوبی تغییردهید تا از تصادف اجتناب کنید.

  آمریکایی‌ها: آها. باشه. گرفتیم. ممنون 

 


کعبه همین جاست!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 89/9/13:: 3:32 عصر

آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار   دینار طلا در کمر داشت . چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم ! مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم .
عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.
عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست . بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد که  

(( انی لا اضیع اجر عمل عامل منکم من ذکر او انسی

 





بازدید امروز: 96 ، بازدید دیروز: 31 ، کل بازدیدها: 949144
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ