بسم الله الرحمن الرحیم
دکتر منوچهر آشتیانی طی یادداشتی که در اختیار «شبکه ایران» قرار داده، ناگفته هایی از شخصیت مرحوم سید احمد فردید مطرح کرده است. وی زندگی فردید رابه سه دوره متفاوت تقسیم کرده است:
سرنوشت سه واحدی فردید
با مرحوم فردید در بعضی مقاطع از نزدیک ارتباط داشتم. گاه شبها تا صبح به همراه مرحوم دکتر شرف الدین خراسانی گپ میزدیم، اما ماجرای آشنایی ما در چند مرحله بود. قبل از اینکه به فرانسه و آلمان بروم در انجمن ایران و فرانسه آمد و شد داشتم. این انجمن را دوستداران زبان فرانسه راه انداخته بودند. از آنجایی که زبان فرانسوی در ایران منزوی میشد گروهی تصمیم به احیای آن گرفتند.
جوان و کم سن و سال بودم. چیزی حدود 22 سال. مرحوم صادق هدایت و مرحوم فردید در آنجا به هم نزدیک بودند. ما داستانهای فرانسوی مثلا آثار «مولیر» را به زبان اصلی نمایش می دادیم. هر وقت اشتباه میکردیم، هدایت فحش میداد و فردید بر سر خود میکوبید. در همان مقطع بود که فردید، صادق هدایت را به سمت آلبرکامو و کافکا کشاند. هر چند زمینههای آن در هدایت بود ولی فردید به نوعی بزرگتر آنها محسوب میشد. حرف فردید را به گوش میگرفتند. آقای قائمیان هم بود. وی آثار کافکا را ترجمه کرد. بعدها قائمیان و هدایت خودکشیکردند!
بعد از این که حدود 20 سال در خارج از ایران به سر بردم بازگشتم و به دکتر صدیقی استاد جامعهشناسی (نسبت فامیلی هم داشتیم) نوشتم که مایلم در دانشگاه تهران ( که در آن شاگرد اول بودم) تدریس کنم. آنها جلسه مصاحبهای ترتیب دادند که مسئول آن فردید بود. خیلی سریع متوجه شد که گرایشات مارکسیستی دارم. سپس بحث افلاطون و ارسطو پیش کشیده شد. وقتی دید که تسلط نسبی بر مباحث این دو فیلسوف دارم خوشحال شد و رو به مرحوم صدیقی گفت بدون فهم افلاطون و ارسطو نمیتوان هایدگر را شناخت. به هر ترتیب من را پذیرفتند، اما به دلایلی و با تشویق و ترغیب آقای «جزینی» (رئیس دانشگاه ملی قدیم و شهید بهشتی جدید) به دانشگاه ملی رفتم.
بعدها به من گفتند جلساتی ادبی بر پا میشود که فردید هم حضور دارد. میگفتند درست که شلوغ میکند ولی حرفهای خوبی میزند. نتیجه ورود من به آن جلسات این بود که میان ما (من و شرفالدین خراسانی و فردید) بحثهای زیادی در مورد تجدید بنای فلسفه اسلامی و علوم اجتماعی متناسب با وضع بومی پیش آمد. ساعتها بحث کردیم. بیشتر آشنایی من با ایشان مربوط به همان جلسات شبانه است. قبل از آن یعنی پیش از آنکه به فرانسه بروم دو مقاله از فردید در مجله سخن چاپ شده بود. در 1331، درآمدی بر نمودشناسی هوسول و به سال 1332، پیش در آمدی بر فلسفه متعالی کانت؛ این دو مطلب به قدری عالمانه بود که من حتی بعدها در اروپا نظیر آن را ندیدم. ولی فردید بعدها دیگر از آن حرفها نزد.
زمانی از وی تلفنی خواستم به جلسهای بیاید و در یک همایش (برای برپایی انستیتو گوته که هیچگاه به سرانجام نرسید) درباره کانت سخنرانی کند. درآمد: به شرط اینکه تمام مدت به کانت فحش دهم. باور نمیکردم که چنین چیزی را از او میشنوم . زمانی کانت را بزرگترین فیلسوف 400 سال اخیر دانسته بود. گفته بود عقلگرایی، انسانگرایی و انتقادگرایی همه از کانت شروع شده است که ما مدیون کانت هستیم.
ولی حالا اینگونه روی گردان بود. وقتی از دکتر شرف ماجرا را پرسیدم، پاسخ داد که او سخت اسلامی شده است. و ادامه داد اگر به جلسه بیاید هیچ چیز از کانت باقی نمیگذارد.
در حقیقت میخواهم به سه دوره متفاوت فکری فردید اشاره کنم:
دوره اول زمانی که تحت تاثیر ژانپلسارتر، گابریل مارسل، کامو ، کافکا و اگزیستانسیالیسم بود. دوره دوم زمانی که با کانت، هوسرل و در آن اواخر هایدگر محشور شد و سرانجام زمانی که شیفته اسلام و ایده مهدویت شد، به شکلی که تمایل داشت شیعه را پرچمدار جهان بداند.
در این میان بسیار تعجب میکنم که هرگز به سمت هگل و مارکس کشیده نشد. به هر روی این سه دوره مسیر سیر و سیاحت 40-50 ساله فردید بود که باعث میشود نتوانیم به درستی خط سیری را بیابیم تا نظام فکری وی را درک کنیم.
او در جزئیات یعنی در برخورد با لغات، نشانهشناسی، زبانشناسی، یافتن مبانی کلمات و جملات قوی و منحصر به فرد بود. یونانی، لاتین، عربی، فارسی، آلمانی و فرانسه را نیکو میدانست. کسی را نمیَشناسم که بتوان با او مقایسه کرد. وقتی به جای پدیدارشناسی عقل هگل، نمودشناسی ... را جایگزین کرد، شگفتزده شدم؛ به ادبیات زرتشتی، اشکانی و ساسانی استناد میکرد و از این گونه کارها بسیار داشت.
نمیدانم این مطالب به دست چه کسی افتاد و چرا از نشر آن جلوگیری میکنند. نتیجه تسلط فردید در اینگونه امور میبایست در دسترس عموم باشد. مثالهای زیادی میتوانم بزنم. یک بار دو اصطلاح forhandensian و cuhandensian در هوسرل را با دو عبارت «کون التفاتی» و « کون التقاطی » ابوالبرکات بغدادی مقایسه کرد. این کار و اموری شبیه به این، نیاز به تسلط فراوان بر سنت فلسفه اسلامی، فلسفه غرب و اصطلاحشناسی دارد که وی از آن برخوردار بود.
سرانجام باید این را نیز اضافه کنم که فردید در کلیات به شدت منحرف بود. به کارهای فردید در جزئیات که بنگریم خلاقیت و عمق میبینیم، اما در کلیات با یک نوع درهم و برهمی روبهرو میشویم که از وی موجودی غیرقابل تبعیت میسازد. از چه چیز میتوان تبعیت کرد. بعضی از شاگردان وی کمی از اگزیستانیسم و کمی از اسلام را گرفتهاند کنار هم و کاریکاتوری از فردید تحول میدهند. شخصا به فردید احترام میگذارم و از خدماتش به زبان فلسفی کمک میگیرم ولی حرفهایش غیر قابل تبعیت هستند.
باید به اخلاق ویژه او نیز اشاره کرد. در سال 1352 یک متفکر امریکایی به انجمن فلسفه ایران آمده بود تا در مورد مدرنیته سخنرانی کند. فردید در ردیف جلو نشسته بود. وقتی کمی از سخنرانی گذشت ناگهان برافروخته شد و به طرف سخنران رفت، پایش را با کفش روی میز گذاشت، قران کوچکی از جیبش بیرون آورد و فریاد زد: «به همین قرآن قسم که این مرد دروغ میگوید. مدرنیته این نیست.» چند بار جملهاش را با همان هیجان تکرار کرد. طبیعتا جلسه به هم ریخت. فردید کسی بود که این کارها را هم میکرد. او را روی هم رفته یک نوع «راز» میتوانیم بدانیم. مجموعهای از چیزهای عجیب.
منبع:rajanews.com/detail.asp?id=34581