دو شعر تقدیم به تن هایی سرد، شب مانده در خیابان
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/11/15:: 4:23 صبحبسم الله الرحمن الرحیم
بی خانمان
در زمستانی برفی، از پشت پنجره اتاقی گرم، تقدیم به تن هایی سرد:
کسی سراغ من نیاد
ازهمیشه خسته ترم
پنجره ای رو به شبم
از دیوارا بسته ترم
دلم می خواد صدا کنم
یه حس گرم و روشنو
جهنمم اگه باشه
گرم می کنه یه کم منو
تو این جهان بی کران
تنهایی چیز سختیه
نمی دونم ما خواستیمش
یا که یه تیره بختیه
یه روز یه گوشه ای غریب
جنازه ام رو می بینین
کنار جسم سرد من
یه لحظه هم نمی شینین
من حاضرم که عمرمو
براحتی عوض کنم
با قیچیِ بّرنده ای
که بختو باش1 هرس کنم
1: باهاش
یخ زده
دوباره مثل هر روز
از کنارش رد شدم
دچار حسی که وصف
نمی پذیرد شدم
بازم توی خرابه
گوشه ای خوابیده بود
خواب یه قصر گرمو
احـــــــتمالا دیده بود
امروز یه چیز، جدید بود
اونم اینکه روپوش داشت
لحاف خوشکلی از
برف سفید رو روش داشت
با ننه سرما شاید
حرف خصوصی زده
تمام شب رو با اون
تار عروسی زده
که اینجوری لنگ ظهر
خوابیده و دراز بود
چشاش، ولی عجیبه
انگاری نیمه باز بود