غمنامه (شعر)
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/12/2:: 1:14 عصربسم الله الرحمن الرحیم
غمنامه
غمی چون خار تیزی در گلویم
دری از آتش دوزخ به سویم
برای مرهمی در جستجویم
دریغ و صد دریغ، مرهم ندارد
به قلبم خنجر تیزی است از غم
که زخمش غرق خونریزی است از غم
به رویم سایه ای چیزی است از غم
که از زندان بی در کم ندارد
بیا ای دوزخ و جانم بسوزان
بیا و جسم انبانم بسوزان
بیا و درد و درمانم بسوزان
دوایی غیر آتش غم ندارد
خدایا عامل این غم بسوزد
به خاک تیره اش تیری بدوزد
ویا در گوشه ای تنها بپوسد
که از دستش دمم همدم ندارد
خداوندا تو خود درمان غم کن
کویر دیده را سرشار نم کن
ترازوی مرا خود بیش و کم کن
تو را هر کس که دارد کم ندارد
کلمات کلیدی :
نظر