بسم الله الرحمن الرحیم
تئوریزهشدن مدل اسلامی؛ اصلیترین مطالبه رهبری در دهه پیشرفتوعدالت
ورود به دهه چهارم انقلاب اسلامی افقی بزرگتر و خطیرتر را در مقابل آنان گشوده است. افقی که نمیتوان در توصیف آن تعبیری رساتر از "اداره جامعه با اندیشه دینی" و در یک کلام تولید "مدل اسلامی" اداره جامعه را بکار گرفت. در این میان به نظر میرسد رهبر معظم انقلاب اسلامی با نگاهی دور و بلند به این افق، مبنای این مدل را که همانا "عدالت و پیشرفت توامان" است، مبنای حرکت دهه چهارم انقلاب اسلامی قرار دادهاند. در شرایط سیاستزده کنونی شاید بازخوانی همگانی این تعابیر که در بیانات معظم له بارها بدان اشاره شده است، آفت عمده دهه چهارم انقلاب اسلامی را که همانا تئوریزه شدن افقهایی مدرن برای آینده انقلاب اسلامی است خنثی کند. آفتی که جز با تبدیل شدن این تعابیر به گفتمانی فراگیر و اجتماعی امکان تحقق نخواهد داشت و هم اینک دامنگیر بسیاری از نخبگان جامعه نیز هست.
به گزارش رجانیوز، آخرین دیدار هیئت دولت با رهبر معظم انقلاب فرصتی بود تا رهبر انقلاب اسلامی بار دیگر بر ضرورت اهتمام مسئولین نظام برای تدوین «الگوی پیشرفت اسلامی» تأکید کنند.
ایشان ضمن تأکید بر لزوم طراحی مدل پیشرفت عدالت محور فرمودند: «یک نکتهى دیگر هم اینکه - که قبلاً اشاره هم کردم - این طراحى و تدوین الگوى پیشرفت اسلامى ایرانى، به نظر من در هیچ جائى جز دولت وجود ندارد. هر چه انسان فکر میکند که کجا این کار را میشود انجام داد، به نظر میرسد تنها جائى که میتواند این را انجام بدهد، همین دستگاههاى دولتى است. واقعاً از افراد متفکر هم استفاده بشود و بنشینند الگوى پیشرفت را طراحى کنند. چون این دهه، دههى پیشرفت و عدالت است.»
ایشان همچنین ضمن اشاره به اساسی بودن این اقدام فرمودند: «این، نگاه کلانى خواهد بود به آیندهى کشور. و شما چهار سال فرصت دارید؛ این چهار سال میتواند یک پایهگذارى باشد که هر کسى هم بعد از شما آمد، این پایهگذارى شما راهنماى او باشد.»
رهبر انقلاب در تبیین این مبنا که بیشترین انحرافات از پایگاه الگوهای توسعه غربی به جهت گیری انقلاب تحمیل می شود، نیز در 25 اردیبهشت 1386 فرموده بودند: «ما حالا باید براى شکستن این طلسم فکر کنیم؛ کدام طلسم؟ این طلسم که کسى تصور کند که پیشرفت کشور باید لزوماً با الگوهاى غربى انجام بگیرد. این وضعیت کاملاً خطرناکى براى کشور است. الگوهاى غربى با شرایط خودشان، با مبانى ذهنى خودشان، با اصول خودشان شکل پیدا کرده؛ به علاوه ناموفق بوده. بنده به طور قاطع این را می گویم: الگوى پیشرفت غربى، یک الگوى ناموفق است.»
یکی از مهمترین سخنرانیهای رهبر انقلاب اسلامی در موضوع «مدل اسلامی اداره جامعه» در 27/2/1388
در دانشگاه کردستان ایراد شده است. ایشان در این جلسه به برخى از مختصات پیشرفت که مبین قوارهى کلى و نماى کلىاى پیشرفت در جمهوری اسلامی است، اشاره نمودهاند. نظر به اهمیت این سخنرانی، رجانیوز متن کامل سخنرانی مذکور را برای استفاده و تامل بیشتر مخاطبان خود منتشر میکند:
بسماللَّهالرّحمنالّرحیم
این جلسهاى که در جمع شما جوانان، دانشجویان، فرزانگان، در این محیط دانشگاهى برگزار شد، بسیار جلسهى پرثمر و امیدبخشى است. جمع جوانان - بخصوص وقتى در محیط دانشگاه، در فضاى دانشگاهى و فراهمآمدهى از جمع دانشجویان و اساتید و فرزانگان باشد - براى گوینده و شنونده و فضاى عمومى کشور، نویدبخش است. اگر چه من بخاطر آشنائىاى که با مجموعههاى دانشجوئى دارم و ارتباطى که بحمداللَّه در طول سالیان همچنان باقى بوده است و انشاءاللَّه باقى خواهد بود، با روحیهى پیشرفتطلب، نوآور، پرنشاط و با طراوت دانشجویان آشنا هستم؛ ولى مشاهدهى این جمع متراکم و بخصوص مطالبى که عزیزان ما - از دانشجویان، جوانان و اساتید - در این جا بیان کردند، نویدهاى بیشترى را به انسان میدهد. با این روحیه و با این نشاط، مطمئن هستیم و همه مطمئن باشند که فرداى نظام جمهورى اسلامى - که کشور در دست شما جوانها خواهد بود - به مراتب از امروز این نظام و این کشور پیشرفتهتر و بهتر خواهد بود. همچنانىکه ما از روز اول انقلاب تا امروز بحمداللَّه هیچ لحظهاى توقف نکردیم و پیش رفتیم، من پیشبینى میکنم در سالهاى آینده - به برکت این بیدارى جوانانهى شما و توجه به علم و توجه به آرمانها و احساس مسئولیتى که انسان در نسل جوان مشاهده میکند - این شتاب مضاعف خواهد شد. من هرگز سخنان و حرفهاى منفىاى را که بعضى از سر تعصبها و بعضى از سر غفلتها در گوشه و کنار میزنند و میخواهند نسل جوان را، نسل جوانِ روىگرداندهى از آرمانها معرفى کنند، باور نکردهام و باور نخواهم کرد. جوان ما رو به جلو دارد، هدفدار است، امیدوار است، مبنادار است و انشاءاللَّه با نیروى جوانى این بارهاى سنگین را به پیش خواهد برد.
قبل از آن که به مطلبى که در ذهن آماده کردهام تا عرض بکنم، بپردازم، نگاهى بکنیم به آنچه که دوستان در این جا فرمودند. عموماً مطالب دلنشینى گفته شد و راهکارهائى هم که ارائه شد، راهکارهاى درست و مفیدى است و غالباً ناظر به مسائل دانش، فناورى، محیط دانشگاه، آزمایشگاه، بالا بردن کیفیت و پیشنهادهاى گوناگون در تأکید و پشتیبانى از صنایع دانشبنیاد و از این قبیل مطالب بود که همهى اینها مورد تأیید ماست. نکات تازهاى هم در این بیانات وجود داشت که من امیدوارم آقایانى که در این جا تشریف دارند - وزیر محترم علوم و وزیر محترم بهداشت و درمان و معاون محترم علمى رئیس جمهور - به این نکات توجه کنند: هم در زمینهى جذب نخبگان و هم در زمینهى ارتباطات لازم و بقیهى پیشنهادهائى که گفته شد. به نظر من پیشنهادهاى بسیار خوبى بود و همهاش باید مورد توجه قرار بگیرد. و من انشاءاللَّه بعد از بازگشت از سفر، از برادران مسئول خواهم خواست که گزارش اجرائى شدن این پیشنهادها را - در حدى که معقول و ممکن هست - به من بدهند.
این دختر عزیزمان در مورد «مجلس دانشجوئى» پیشنهاد کردند. اسم قشنگى است؛ لیکن کارهاى نمایشى، نه گره از کار دانشجو باز میکند و نه گره از کار کشور. باید هر چه میتوانیم از کارهاى ظاهرى و سطحى و نمایشى و شعارى کم کنیم و توجهمان را به کارهاى بنیانى، اصلى، حقیقى و پیشبرنده، بیشتر کنیم. حالا فرضاً مجلس دانشجوئى تشکیل شد؛ شما ببینید انتخابات این مجلس چقدر وقت دانشجوهاى کشور را خواهد گرفت! از کدام دانشگاه، از کدام شهر، با کدام گرایش، با کدام جهتگیرى فکرى یا سیاسى و معارضات و غیره! ما حالا همهى همتمان این است که هرچه بیشتر شعلهى علم را و تحقیق را توى محیط دانشجوئى برافروخته کنیم. وانگهى دختر عزیزمان گفتند این مجلس دانشجوئى قدرت اجرائى هم داشته باشد. خب اگر مجلس است، قدرت اجرائىاش دیگر چرا؟ هم تصمیم بگیرد هم خودش اجرا کند! با کشاندن این ماجرا به داخل دانشگاهها، ببینید بر سر دانشگاهها چه خواهد آمد! من با اهتمام به دانشجو، اعتناى به دانشجو، شنیدن حرف دانشجو، نوازش کردن دانشجو و کمک کردن به دانشجو صد در صد موافقم؛ اما اینها راهش نیست.
این دختر عزیزمان، خیلى هم قشنگ و زیبا و با هیجان صحبت کردند؛ خود ما هم که پیرمرد هستیم وقتى که یک جوانى با هیجان حرف میزند، کأنّه حالت جوانى احساس میکنیم. در کنار این باز گفتند: این مجلس صدا را به گوش مسئولین برساند. به نظر من بهتر از مجلس دانشجوئى، همین مجلسى است که الان شما دارید؛ این جور مجالس را زیاد کنید. یکى از عللى که من توى دانشگاهها میروم - در هر سفرى مقیدم حتماً یک برنامهى دانشجوئى داشته باشم، در تهران هم احیاناً به دانشگاههاى مختلف سر میکشم - همین است که مایلم پاى مسئولان به دانشگاهها باز بشود و با دانشجویان رو به رو بگویند و بشنوند. امروز حرفهائى را که شما در این جا زدید، در صدا و سیما منتشر خواهد شد و در سرتاسر کشور منعکس خواهد شد؛ به گوش بنده که یک مسئول هستم رسید، به گوش مسئولان دانشگاهى رسید، به گوش دیگر مسئولان هم خواهد رسید؛ چه وسیلهاى بهتر از این؟ هر چه میتوانید جلسات دانشجوئى را با همین شکل صمیمى، باز و بدون رودربایستى برگزار کنید. و البته با کم کردن تعارفها! من با اینکه دوستان بیایند و راجع به این حقیر کوچک، تعبیرات مبالغهآمیز به کار ببرند، خیلى هم موافق نیستم. بگذاریم ارتباطات یک قدرى با صفاتر، صمیمىتر و طبیعىتر باشد. دانشجویان حرفهاشان را بزنند، مسئولین بشنوند؛ گاهى مسئولین هم یک حرفى براى دانشجویان دارند، بگویند. به هر حال، جلسه، جلسهى خیلى خوبى بود. من از یکایک کسانى که صحبت کردند تشکر میکنم.
موضوعى که من میخواهم عرض بکنم، موضوعى است که با طبیعت جوان و طبیعت دانشجو صد در صد موافق است و نگاه به آینده دارد. چون آینده متعلق به شماست. ما امروز هرچه راجع به آینده بگوئیم، در حقیقت نگاه کردن و گفتن و اشاره کردن به برههاى از زمان است که آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعى شما در آن برهه تعیین کننده و کارگشاست. این موضوعى که نگاه به آینده دارد، مسئلهى شعار دههى چهارم است - که شروع شده - یعنى پیشرفت و عدالت. اعلام کردهایم که این دهه، دههى پیشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام کردن، نه پیشرفت حاصل میشود و نه عدالت؛ اما با تبیین کردن، تکرار کردن و همتها و عزمها را راسخ کردن، هم پیشرفت حاصل میشود و هم عدالت. ما میخواهیم مسئلهى پیشرفت و عدالت، در دههى چهارم به یک گفتمان ملى تبدیل بشود. همه باید آن را بخواهیم؛ تا نخواهیم، طراحى و برنامهریزى و عملیات تحقق پیدا نخواهد کرد و به هدف هم نخواهیم رسید؛ باید تبیین بشود. من میخواهم یک قدرى راجع به این مسئلهى پیشرفت صحبت کنم. مسئلهى عدالت هم باز یک باب واسع و طولانى دیگرى است.
ابتدا شکل کلى بحث را میگویم و سعى میکنم که انشاءاللَّه هرچه بتوانم، موجزتر و کوتاهتر بگویم. شکل کلى بحث امروز این است: برخى از مختصات پیشرفت را عرض میکنیم تا قوارهى کلى و نماى کلىاى که ما براى پیشرفت در ذهن داریم، روشن بشود - عمدهى بحث هم همین است - بعد برخى از پیشنیازهاى یا نیازهاى پیشرفت را میشماریم؛ بعد هم اگر مجالى بود، به برخى از موانعى که در این راه وجود دارد و آسیبهائى که ممکن است گریبان ما را در این راه بگیرد، اشاره میکنیم.
در مسئلهى اول - یعنى تبیین نماى کلى پیشرفت - من چند نکته را میگویم که مجموع این نکات، این نماى کلى را به ما نشان خواهد داد.
نکتهى اول این است که ما وقتى میگوئیم پیشرفت، نباید توسعهى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سیاسى و جهانى و بین المللى حرف رائجى است. ممکن است پیشرفتى که ما میگوئیم، با آن چه که امروز از مفهوم توسعه در دنیا فهمیده میشود، وجوه مشترکى داشته باشد - که حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، کلمهى پیشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد که با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبایستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستیم، لزوماً توسعهى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نیست. غربىها یک تاکتیک زیرکانهى تبلیغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا کردند و آن این است که کشورهاى جهان را تقسیم کردند به توسعهیافته، در حال توسعه و توسعهنیافته. خب، در وهلهى اول انسان خیال میکند توسعهیافته یعنى آن کشورى که از فناورى و دانش پیشرفتهاى برخوردار است، توسعهنیافته و در حال توسعه هم به همین نسبت؛ در حالى که قضیه این نیست. عنوان توسعهیافته - و آن دو عنوان دیگرى که پشت سرش مىآید، یعنى در حال توسعه و توسعهنیافته - یک بارِ ارزشى و یک جنبهى ارزشگذارى همراه خودش دارد. در حقیقت وقتى میگویند کشور توسعه یافته، یعنى کشور غربى! با همهى خصوصیاتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگیرى سیاسىاش؛ این توسعهیافته است. در حال توسعه یعنى کشورى که در حال غربى شدن است؛ توسعهنیافته یعنى کشورى که غربى نشده و در حال غربى شدن هم نیست. این جورى میخواهند معنا کنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورها به غربى شدن است! این را باید توجه داشته باشید. بله، در مجموعهى رفتار و کارها و شکل و قوارهى کشورهاى توسعهیافتهى غربى، نکات مثبتى وجود دارد - که من ممکن است بعضىاش را هم اشاره کنم - که اگر بناست ما اینها را یاد هم بگیریم، یاد میگیریم؛ اگر بناست شاگردى هم کنیم، شاگردى میکنیم؛ اما از نظر ما، مجموعهاى از چیزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعهى غربى شدن، یا توسعهیافتهى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نمیکنیم. پیشرفتى که ما میخواهیم چیز دیگرى است.
مطلب دوم این است که پیشرفت براى همهى کشورها و همهى جوامع عالم، یک الگوى واحد ندارد. پیشرفت یک معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاریخى، شرائط جغرافیائى، شرائط جغرافیاى سیاسى، شرائط طبیعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مکانى - در ایجاد مدلهاى پیشرفت، اثر میگذارد. ممکن است یک مدل پیشرفت براى فلان کشور یک مدل مطلوب باشد؛ عیناً همان مدل براى یک کشور دیگر نامطلوب باشد. بنابراین یک مدل واحدى براى پیشرفت وجود ندارد که ما آن را پیدا کنیم، سراغ آن برویم و همهى اجزاء آن الگو را در خودمان ایجاد کنیم و در کشورمان پیاده کنیم؛ چنین چیزى نیست. پیشرفت در کشور ما - با شرائط تاریخى ما، با شرائط جغرافیائى ما، با اوضاع سرزمینى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با میراث ما - الگوى ویژهى خود را دارد؛ باید جستجو کنیم و آن الگو را پیدا کنیم. آن الگو ما را به پیشرفت خواهد رساند؛ نسخههاى دیگر به درد ما نمیخورد؛ چه نسخهى پیشرفت آمریکائى، چه نسخهى پیشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخهى پیشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - کشورهاى اسکاندیناوى، که آنها یک نوع دیگرى هستند - هیچ کدام از اینها، براى پیشرفت کشور ما نمیتواند مدل مطلوب باشد. ما باید دنبال مدل بومى خودمان بگردیم. هنر ما این خواهد بود که بتوانیم مدل بومى پیشرفت را متناسب با شرائط خودمان پیدا کنیم. من این بحث را در محیط دانشگاه دارم میکنم؛ معنایش این است که این تحقیق و این پیگیرى و این تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جدیت باید انجام بدهید؛ و انشاءاللَّه خواهید توانست.
نکتهى بعدى هم نکتهى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پیشرفت مطلوب یا نامطلوب تأثیر دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقىاى دارد که آن مبانى تعیین کننده است و به ما میگوید چه نوع پیشرفتى مطلوب است، چه نوع پیشرفتى نامطلوب است. آن کسى که ناشیانه و نابخردانه، یک روزى شعار داد و فریاد کشید که باید برویم سرتاپا فرنگى بشویم و اروپائى بشویم، او توجه نکرد که اروپا یک سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتىاى دارد که پیشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممکن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه کنیم و غلط بدانیم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داریم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقهى تاریخى مبارزات کلیسا با دانش را دارد؛ انگیزههاى عکسالعملى و واکنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نباید از نظر دور داشت. تأثیر مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پیشرفتى که او میخواهد انتخاب کند، یک تأثیر فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما میگوید این پیشرفت مشروع است یا نامشروع؛ مطلوب است یا نامطلوب؛ عادلانه است یا غیرعادلانه.
فرض بفرمائید در یک جامعهاى تفکر سودمحور مطرح است؛ یعنى همهى پدیدههاى عالم با پول محک زده میشوند و اندازهگیرى میشوند: هر چیزى قیمت پولىاش و سود مادىاش چقدر است. امروز در یک بخش بزرگى از دنیا مسئله این است: همه چیز با پول سنجیده میشود! در این جامعه ممکن است برخى از کارها ارزشى باشد - براى خاطر اینکه آنها را به پول میرساند - اما در یک جامعهاى که در آن پول و سود، محور قضاوت نیست، همان کار ممکن است ضدارزش محسوب بشود. یا در یک جامعهاى اصالت لذت حاکم است. آقا شما چرا این عمل را مباح میدانید؟ چرا همجنسگرائى و همجنس بازى را مباح میدانید؟ میگوید: لذت است؛ انسان از او لذت میبرد! این شد اصالت لذت؛ وقتى اصالت لذت بر یک جامعه و بر یک ذهنیت عمومى حاکم بود، یک چیزهائى مباح میشود. اما وقتى شما در یک فلسفهاى، در یک ایدئولوژىاى و در یک نظام اخلاقىاى دارید تنفس میکنید که اصالت لذت در او وجود ندارد، یک کارهائى لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام نیست، مجوز تصمیمگیرى نیست، مجوز مشروعیت نیست. اینجا دیگر شما نمیتوانید مانند همان جامعهاى که در آن اصالت لذت حاکم است، تصمیمگیرى کنید؛ مبانى معرفتى فرق میکند.
یا در یک جامعه و در یک نظام اخلاقىاى، پول احترام مطلق دارد؛ از کجا آمده؟ مهم نیست. ممکن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممکن است از راه استعمار بدست آمده باشد، ممکن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقى نمیکند، پول است. البته امروز این چیزها اگر صریحاً گفته بشود - در آن جوامعى که به آنها مبتلایند - ممکن است انکار بشود؛ اما تاریخشان را که نگاه میکنید قضیه روشن میشود. در آمریکا، ریشهى این مسئلهى آزادى فردى و این لیبرالیسمى که به آن افتخار میکردند و میکنند و یکى از ارزشهاى آمریکائى بحساب مىآورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصى. یعنى محیطى که آمریکا در آن محیط بوجود آمد و با آن مردمى که آن روز در آمریکا جمع شده بودند، حفظ فعالیت و تلاش مادى، نیاز به این داشت که به ثروت شخصى افراد یک ارزش مطلقى داده بشود. البته این از نگاه جامعه شناختى و با نگاه واقعى - متنى به جامعهى آمریکائى، داستان خیلى مفصلى دارد. آن روزى که منطقهى آمریکا - نه نظام سیاسى آمریکا - به عنوان محلى براى کسب درآمد با آن زمینهى طبیعى پرسود تبدیل شد، آن کسانى که در آمریکا جمع شده بودند، بیشتر ماجراجویانى بودند که از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقیانوس متلاطم اطلس را بپیمایند و خودشان را به سرزمین اتازونى برسانند؛ هر کسى نمىآمد. آن کسى که در اروپا زندگى داشت، کار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او که نمىآمد؛ افرادى مىآمدند که یا از لحاظ مالى استیصال داشتند، یا تحت تعقیب جزائى بودند، یا ماجراجو بودند. میدانید، اقیانوس اطلس، متلاطمترین دریاهاى دنیاست؛ از عرض این اقیانوس عبور کردن و خود را از اروپا به سرزمین آمریکا رساندن، خودش یک ماجراجوئى میخواست. مجموعهاى از این ماجراجوها، عمدتاً - نمیگویم عموماً - مردم اولیهى آمریکا را تشکیل دادند. اگر بنا بود اینها بتوانند با هم و در کنار هم زندگى بکنند و ثروت تولید بکنند، باید به ثروت شخصى یک ارزش مطلق داده میشد. و داده شد. توى این فیلمهاى کابوئى - البته اینها نه اینکه صددرصد واقعیت داشته باشد، به هر حال فیلم است، داستان است؛ اما نشانههاى واقعیت کاملاً در آنها وجود دارد - شما مىبینید براى خاطر یک گاوى که کسى از گلهى یک گلهدار دزدیده، قاضى مىنشیند قضاوت میکند، حکم اعدام به او میدهد، بعد هم به دارش میزنند! این بخاطر این است که ثروت شخصى و مالکیت خصوصى، یک ارزش مطلق پیدا میکند. خب، در یک چنین جامعهاى دیگر مهم نیست این پول از کجا آمده باشد.
در جوامع غربى - تقریباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتى که انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسیلهى آن ثروت و پول نقد و طلاى نقد، سیاست خودش را بر کل اروپا و مناطق دیگر سیطره بدهد، بخاطر پولى بود که انگلیسىها از استعمار کشورهاى شرقى و عمدتاً شبه قارهى هند بدست آورده بودند؛ شبه قارهى هند و کشور سیام سابق و بقیهى کشورهاى آن منطقه را غارت کردند! شما به تاریخ مراجعه کنید، مطالعه کنید؛ واقعاً در یکى دو کلمه نمیشود گفت که اینها با هند چه کردند؛ انگلیسىها ثروت هند را و ثروت آن منطقه را - که منطقهى بسیار پرثروتى بود - مثل یک انار آبلمبوئى فشردند و همه رفت توى خزانهى دولت انگلیس و کشور انگیس تبدیل شد به یک ثروتمند! دیگر سؤال نمیشود این ثروت از کجا آمد. این ثروت احترام دارد! خب پیشرفت در این کشور یک معنا پیدا میکند؛ اما در کشورى که استعمار را حرام میداند، استثمار را گناه میداند، غارت را ممنوع میداند، غصب را حرام میداند، تجاوز به حقوق دیگران و گرفتن مال دیگران را ممنوع میداند، پیشرفت یک معناى دیگرى پیدا خواهد کرد. بنابراین مبانى معرفتى، مبانى اخلاقى و تفکرات اصولى و فلسفى، در تعریف پیشرفت در یک کشور تعیین کننده است. این هم یک مطلب.
مطلب بعدى این است که ما اگر نقاط افتراق پیشرفت با منطق اسلامى را با توسعهى غربى میشماریم، نباید از نقاط اشتراک غفلت کنیم؛ یک نقاط اشتراکى هم وجود دارد که اینها در توسعهى کشورهاى توسعه یافتهى غربى کاملاً وجود داشته؛ روح خطرپذیرى - که انصافاً جزو خلقیات و خصال خوب اروپائىهاست - روح ابتکار، اقدام و انضباط، چیزهاى بسیار لازمى است؛ در هر جامعهاى که اینها نباشد، پیشرفت حاصل نخواهد شد. اینها هم لازم است. ما اگر باید اینها را یاد بگیریم، یاد هم میگیریم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، باید آنها را فرا بگیریم و عمل کنیم.
نکتهى بعدى مسئلهى پسوند عدالت است. ما گفتیم پیشرفت و عدالت؛ این خیلى معنادار است. فرض بفرمائید یکى از شاخصهاى مهم، افزایش درآمد ناخالص ملى در کشورهاست. فلان کشور درآمد ناخالص ملىاش، مثلاً چندین هزار میلیارد است، فلان کشور یک دهم اوست؛ پس آن کشور اولى پیشرفته است! این منطق، منطق درستى نیست. افزایش درآمد ناخالص ملى - یعنى درآمد عمومى یک کشور - به تنهائى نمیتواند نشانهى پیشرفت باشد؛ باید دید این درآمد چگونه تقسیم میشود. اگر درآمد ملى بسیار بالاست، اما توى همین کشور آدمهائى شب توى خیابان میخوابند و با گرماى چهل و دو درجهى هوا عدهى زیادیشان میمیرند، این پیشرفت نیست. شما ببینید توى خبرها: در فلان شهر معروف بزرگ غربى - مثلاً در آمریکا یا جاى دیگر - حرارت هوا به چهل و دو درجه رسید و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بمیرند؟ این معنایش این است که اینها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعهاى، انسانهائى وجود دارند که بى سرپناه زندگى میکنند یا باید چهارده ساعت در روز کار کنند تا نان بخور و نمیر پیدا کنند، درآمد ناخالص ملى ده برابر اینى هم که امروز هست باشد، این پیشرفت نیست. در منطق اسلامى این پیشرفت نیست. بنابراین پسوند عدالت اینقدر اهمیت دارد.
البته دربارهى پسوند عدالت حرفهاى بیشترى هست. اساس نگاه اسلامى به پیشرفت، بر پایهى این نگاه به انسان است: اسلام انسان را یک موجود دوساحتى میداند؛ داراى دنیا و آخرت؛ این پایهى همهى مطالبى است که در باب پیشرفت باید در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده این است؛ فارقِ عمده این است. اگر یک تمدنى، یک فرهنگى و یک آئینى، انسان را تک ساحتى دانست و خوشبختى انسان را فقط در زندگى مادىِ دنیائى به حساب آورد، طبعاً پیشرفت در منطق او، با پیشرفت در منطق اسلام - که انسان را دو ساحتى میداند - بکلى متفاوت خواهد بود. کشور ما و جامعهى اسلامى آن وقتى پیشرفته است که نه فقط دنیاى مردم را آباد کند، بلکه آخرت مردم را هم آباد کند. پیغمبران این را میخواهند: دنیا و آخرت. نه دنیاى انسان باید مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگیرى از آخرت، نه آخرت باید مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگیرى از دنیا. این بسیار نکتهى مهمى است. اساس، این است. آن پیشرفتى که در جامعهى اسلامى مورد نظر است، اینچنین پیشرفتى است.
چند جور انحراف ممکن است در اینجا بوجود بیاید:
یکى این است که کسانى دنیا را اصل بدانند و از آخرت فراموش کنند؛ یعنى همهى تلاش جامعه و برنامهریزان و سیاستگذاران و حکومت، براى این باشد که زندگى مردم را از لحاظ دنیایى آباد کنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته باشند، راحت باشند، مشکل مسکن نداشته باشند، مشکل ازدواج نداشته باشند، مشکل بیکارى نداشته باشند؛ فقط همین! اما از لحاظ معنوى در چه وضعى باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگیرد. این یک انحراف است.
یک انحراف دیگر این است که از دنیا غفلت کنند؛ از دنیا غفلت کردن یعنى از مواهب حیات و مواهب زندگى غفلت کردن و به آن بىاعتنائى کردن؛ این هم یک انحراف دیگر است. مثل بسیارى از گرفتارىهائى که در مجموعهى دینداران در گذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروى و دینى، و بىتوجهى به مواهب عالم حیات و استعدادهائى که خداى متعال در این عالم قرار داده است؛ این هم یکى از انحرافهاست. «هو الذّى انشأکم من الارض و استعمرکم فیها»؛ خدا شما را مأمور کرده است به آبادى زمین. آبادى یعنى چه؟ یعنى استعدادهاى بىپایانى که در عالم ماده وجود دارد را یکى یکى کشف کردن، آنها را در معرض استفادهى انسان قرار دادن و انسان را به این وسیله به جلو بردن. این مسئلهى علم و تولید علم و این مسائلى که ما میگوئیم، ناظر به این است.
یک انحراف دیگر هم این است که انسان در زندگى شخصى خود، مواهب حیات و نیازهاى مادى را دست کم بگیرد و مورد بىاعتنائى قرار بدهد؛ این هم در اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلکه عکسش خواسته شده: «لیس منّا من ترک اخرته لدنیاه و لا من ترک دنیاه لاخرته». اگر آخرت را به خاطر دنیا ترک کردید در این امتحان مردودید؛ اگر دنیا را هم به خاطر آخرت ترک کردید در این امتحان مردوید. این خیلى مهم است. امیرالمؤمنین به کسى برخورد کرد که زن و زندگى و خانه و همه چیز را کنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «یا عدّى نفسه»، اى دشمن کوچک خویشتن! با خودت دارى دشمنى میکنى؛ خدا این را از تو نخواسته. «قل من حرّم زینة اللَّه الّتى أخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق».(اعراف: 32) این هم این مطلب است. بنابراین تعادل دنیا و آخرت و نگاه به دنیا و آخرت - هم در برنامهریزى، هم در عمل شخصى و هم در ادارهى کشور - لازم است. این هم یک شاخص عمدهى پیشرفت است.
اینها یک مختصاتى از جملهى مختصات پیشرفت مورد نظر ما بود که عرض کردیم. همانطور که گفتم با این حرفها تمام نمیشود: باید دقت کرد، باید تعقیب کرد، باید تحقیق کرد. صاحبان فکر در دانشگاهها بنشینند و روى این مسائل مطالعه کنند؛ تبیین علمى بشود؛ مدلسازى علمى بشود تا بتوانیم این را به برنامه تبدیل کنیم و بیندازیم در میدان اجرا تا در پایان ده سال، ملت احساس کنند که پیشرفت حقیقى پیدا کردند.
یکى از الزامات ما این است: هر الگوى پیشرفتى بایستى تضمین کنندهى استقلال کشور باشد؛ این باید بعنوان یک شاخص به حساب بیاید. هر الگوئى از الگوهاى طراحى شوندهى براى پیشرفت که کشور را وابسته کند، ذلیل کند و دنبالهرو کشورهاى مقتدر و داراى قدرت سیاسى و نظامى و اقتصادى بکند، مردود است. یعنى استقلال، یکى از الزامات حتمىِ مدل پیشرفت در دههى پیشرفت و توسعه است. پیشرفت ظاهرى - با وابسته شدن در سیاست و اقتصاد و غیره - پیشرفت محسوب نمیشود. امروز هستند کشورهائى - بخصوص در آسیا - که از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پیشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خیلى از جاهاى دنیا را هم تصرف کردهاند؛ اما وابستهاند، وابستهاند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هیچ نقشى ندارند: نه در سیاستهاى جهانى، نه در سیاستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحىهاى مهمى که در عرصهى بین المللى مورد توجه است. دنبالهروند؛ غالباً هم دنبالهرو آمریکا. این پیشرفت نیست و ارزشى ندارد.
یک نکتهاى را در این جا من عرض بکنم و آن مسئلهى جهانى شدن است. جهانى شدن، اسم خیلى قشنگى است و هر کشورى فکر میکند بازارهاى جهانى به رویش باز میشود. اما جهانى شدن به معناى تبدیل شدن به یک پیچ و مهرهاى در ماشین سرمایهدارى غرب، نباید مورد قبول هیچ ملت مستقلى باشد. اگر قرار است جهانى شدن به معناى درست کلمه تحقق پیدا بکند، باید کشورها استقلال خودشان - استقلال اقتصادى و استقلال سیاسى - و قدرت تصمیمگیرى خودشان را حفظ کنند؛ والّا جهانى شدنى که دهها سال پیش از طریق بانک جهانى و صندوق بین المللى پول و سازمان تجارت جهانى و امثال اینها - که همه ابزارهاى آمریکائى و استکبارى بودند - به وجود آمده، ارزشى ندارد. بنابراین، یک اصل مهم، مسئلهى استقلال است؛ که اگر این نباشد پیشرفت نیست، سرابِ پیشرفت است.
یک مسئلهى دیگر هم که به شدت به شما ارتباط پیدا میکند، مسئلهى تولید علم است. خوشبختانه من مىبینم در دانشگاهها تولید علم و لزوم عبور از مرزهاى دانش به یک گفتمان عمومى تبدیل شده. این خیلى براى من خرسند کننده و نویدبخش است. باید اجرائى کنید. این پیشنهادهائى که این عزیزان من در زمینههاى دانش و تحقیق و پژوهش و ایجاد مراکز و نخبهپرورى و ارتباطات و غیره گفتند، همه در جهت همین مسئلهى تولید علم است. این بسیار باارزش است. این راه را باید دنبال کرد. ما عقبیم. امروز سرعت پیشرفت ما خوب است؛ اما با توجه به عقبماندگىهاى گذشته که کشور ما دارد، هر چه سرعتمان بیشتر باشد باز هم زیادى نیست. ما باید خیلى پیش برویم؛ از راههاى میانبر استفاده کنیم؛ از شتابِ فراوان بهره ببریم؛ ما باید در همهى علوم تولید داشته باشیم.
رابطهى بین کشورها در زمینهى علم باید رابطهى صادرات و واردات باشد؛ یعنى در آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانىکه در باب مسائل اقتصادى و بازرگانى، اگر کشورى وارداتش بیشتر از صادراتش شد، ترازش منفى میشود و احساس غبن میکند، در زمینهى علم هم باید همین جور باشد. علم را وارد کنید، عیبى ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه که وارد میکنید - یا بیشتر - صادر کنید. باید جریان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ریزهخوار خوان علم دیگران باشید، این پیشرفت نیست. علم را بگیرید، طلب کنید، از دیگران فرا بگیرید؛ اما شما هم تولید کنید و به دیگران بدهید. مواظب باشید تراز بازرگانى شما در این جا هم منفى نباشد. متأسفانه در این یکى دو قرن شکوفائى علم در دنیا، تراز ما تراز منفى بوده. از اول انقلاب کارهاى خوبى شده؛ اما این کارها بایستى با سرعت و شدت هرچه بیشتر ادامه پیدا کند.
البته منظورم فقط هم علوم طبیعى نیست؛ اهمیت علوم انسانى کمتر از آن نیست: جامعهشناسى، روانشناسى، فلسفه. نظریههاى جامعهشناسى غرب، مثل قرآن براى بعضىها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعهشناس این جورى گفته؛ این دیگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشینید فکر کنید؛ نظریهپردازى کنید؛ از موجودى این دانشها در دنیا استفاده کنیم؛ بر آن چیزى بیفزاییم و نقاط غلط آن را برملا کنیم. این از جملهى کارهائى است که جزو الزامات حتمى پیشرفت است.
من دیگر میخواهم بحث را تمام بکنم. یکى دیگر از الزامات هم مسئلهى مبارزه است؛ مبارزه. اگر میخواهید پیشرفت کنید باید مبارزه کنید. عافیتطلبى، یک گوشهاى نشستن، دستها را به هم مالیدن و به حوادث دنیا نگاه کردن و وارد میدانهاى بزرگ دنیا نشدن، براى هیچ کشور و هیچ ملتى پیشرفت به بار نمىآورد. باید وسط میدان بروید. این میدان لزوماً هم میدان جنگ نظامى نیست. امروز مهمتر از جنگ نظامى، نبردهاى سیاسى و نبردهاى اخلاقى است. امروز بسیارى از کشورها، دولتها و جوامعى که در دنیا به عنوان پیشرفته مطرحند، اگر حسابکشى اخلاقى و سیاسى بشود سر به زیر و سر افکندهاند.
...