داستانک: فاضلاب
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 89/8/13:: 7:18 صبحبسم الله الرحمن الرحیم
به استقبال از مسابقه داستان کوتاه فتنه:
فاضلاب
در میان شلوغی پیرمردی واکسی لب جوی چهارراه ولیعصر بساط پهن کرده بود. پسر و دختری که مچ بند های سبز بسته بودند، به سمت جوی می رفتند.
پیرمرد گفت:
دخترم! پسرم! مواظب باشین! این فاضلاب بالا شهره که میاد. آلوده نشین که نماز نداره!
کلمات کلیدی :
نظر