سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانک: مبشران بهار

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 90/1/27:: 3:23 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

داستانک: مبشران بهار

 زمین باز اصرار کرد: آخر نمی شود که! شما از کجا فهمیدید بهار دارد می آید که به این زودی دارید سبز می شوید؟!

سبزه ها گفتند: کلی نشانه وجود دارد! نسیم خوشش، آواز های چکاوک ها! ، گرمای مطبوع! پرستوهای مهاجر

زمین گفت: اینها را که می گویید هیچ کسی تایید نکرده است! هیچ باغی، هیچ درختی، هیچ مزرعه ای، هیچ بوته ای

سبزه ها پافشاری کردند: ما که تمام عقل مان و احساس مان می گوید فصل رویش آغاز شده است ما باید به استقبال بهار برویم، باید سبز شویم، باید مژده بهار را به همه بدهیم.

زمین گفت: آخر درخت ها از شما به آسمان نزدیک ترند اما هنوز آمدن بهار را تایید نکرده اند، هنوز جوانه نزده اند. اصلا سپیدار اوووه! شاخه هایش در اوج آسمان است حتما پیش از شما آمدن بهار را خواهد فهمید. شما با این درک ناقصتان مردم را گمراه خواهید کرد!

سبزه ها زمزمه کردند: نمی دانیم. ما به درخت ها و آقای سپیدار کاری نداریم. ما در قد و قواره آنها نیستیم اما در همین حد خودمان؛ می فهمیم که باید سر از خاک در بیاوریم و به همه بشارت بهار را بدهیم.

*****

روزها گذشت و بهار آمد. درخت ها برگ در آوردند. همه چیز زنده شد.

زمین خواست در میانه ی این جشن و شور سبزه ها را در آغوش کشد؛ به سوی آنهاا نگریست؛

جسد شان را زرد و خشکیده یافت ، شهید شده بودند پیش پای بهار.





بازدید امروز: 43 ، بازدید دیروز: 166 ، کل بازدیدها: 951171
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ