برای اولین بار
ارسال شده توسط در 91/12/14:: 10:19 صبحوَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ. (اعراف/58)
و زمین پاک (و آماده) گیاهش به اذن پروردگارش برمىآید و آنچه پلید و ناپاک است جز اندکی ناچیز و بىارزش برنمىآورد .
• باران را دیدهاید چطور باغ را، درختها و سبزهها و روییدنیها را جان میدهد، چطور تر و تازهشان میکند؟ دیدهاید دانههایی که ماههاست توی عمق لایههای خاک پنهان شدهاند را چطور برمیآوَرَد، میرویانَد؟ توی بهار، یک دشت را دو سه روز بعدِ باران خوردنش دیدهاید؟ باورتان میشود همین بارانی که این گلهای زیبای صحرایی، این سبزهها و نهالها و درختها را جان میدهد، جایی خار و خس برویاند؟!
• هزاری هم که باران موعظه و تلنگر و تبشیر و تنذیر بر سرمان ببارد، تا زمینمان زمین نباشد، بیفایده است. تا زمین دلمان را زیر و رو نکرده باشیم، شخم نزده باشیم و ریشه علفهای هرز را نخشکانده باشیم، این بارانها راه به جایی نمیبرند. فرآیندهای زندگیمان را هم اگر طوری بچیند که هر روز هزار تا آیه و نشانه و تذکر سرِ راهمان قرار بگیرد، بیتفاوت میگذریم، شاید حتّی از روی جهالت با نیشخندی به طعنه و تمسخر، شاید با رخوت و سستی و بیحوصلگی..
.• صدای قرآن خواندنش که توی کوچهپسکوچههای مدینه میپیچید، سیل اشک بود که بر گونههای جماعتی جاری میشد، توی دلشان تند و تند جوانههای ایمان میرویید و میبالید . گروهی به سجده میافتادند از خوف و خشیت، انگار همه سلول های وجودشان لبریز ذکر میشد، از درک عظمت آن آیهها. توی دل بعضی امّا فقط خارهای نفرت و کینه سربرمیآورد . همین صدای قرآن برای بعضی فقط مایه تمسخر و استهزاء بود. جماعتی روبرمیگرداندند و بیتفاوت میگذشتند، انگار گوشهاشان سنگین باشد. انگار چیز مهمی نشنیده باشند ... آه از وقتهایی که زمین، پاک نباشد.