داستانک:سهراب سپهری بر تاب!
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 88/12/15:: 4:54 عصربسم الله الرحمن الرحیم
سهراب سپهری بر تاب!
کودکانم را برده ام شهر بازی.
در چهره بالقوه کودکان دقیق می شوم.
استاد دانشگاهی، حجة الاسلامی دارد وسط میدان تلو تلو می خورد و راه می رود.
فیزیک دانی، شیمی دانی دارد میله آهنی سرسره را لیس می زند.
مادر چند بچه سر عروسکش داد می زند.
یک میلیاردر صاحب چندین موسسه و بانک و کارخانه و ... با دیدن آب نبات چوبی دهنی یک بچه آب دهانش را قورت می دهد.
رئیس پر طمطراق اداره ای آبریزش بینی اش را با آستین کاپشنش پاک می کند.
یک معتاد تزریقی از سمت شیب سرسره بالا می رود.
افسرده ای که تا چند لحظه دیگر خودکشی می کند، صدای قهقهه اش فضا را پر کرده است.
پدرم دارد شن بازی می کند.
سهراب سپهری دست پدرش را می گیرد و می گوید: «آب!» پدرش با لبخندی بلندش می کند وبر «تاب» می نشاندش!
موسوی و کروبی دست در دست هم؛ صف جلوی نردبان یک سرسره را بر هم می زنند که: «جای ما جلوی صف بود...»
...