بسم رب الشهداء والصدیقین
ساقی عشق ع
...و تاسوعا رسید. امام ع دست یاران کوشای خودرا که برخی سالیان دراز به مجاهده پرداخته اند گرفته است و منزل به منزل سیر داده است. برایشان ابتلائاتی بوجود آورده و خالص شان کرده است. در پایان تاسوعا وشب عاشوراست که از آخرین خوان هم عبورشان می دهد:
- من هیچ اصحابى را صالحتر از شما و هیچ اهل بیتى را نیکوکارتر و برتر از اهل بیت خود نیافتم خداوند از جانب من به شما پاداش نیکو دهد! اکنون شب است که شما را فرا گرفته است .
آن را مرکب خود قرار دهید! هر یک از شما دست یکى از اهل بیت مرا بگیرد و با خود ببرد .
در تاریکى شب پراکنده شوید و مرا با این جمعیت تنها بگذارید؛ چرا که آنان با من کار دارند؛ نه با کسى دیگرى!
حضرت آخرین تارهای تعلقات نفسانی را هم از وجود یاران نازنین خویش بر می گیرد و با این کار شعله های عشق ولایی را در وجودشان فروزان تر می فرماید و آنان چنین عرضه می دارند:
- به خدا این کار را نمى کنیم .
در عوض جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهیم کرد .
همراه با تو مى جنگیم تا مثل تو کشته شویم .
زندگى پس از تو زشت باد! پس از آن، اصحاب امام وفادارى خود را اعلام کردند .
جان سخن همه این بود که اگر بدانیم در راه تو کشته مى شویم و دوباره زنده مى شویم و پس از آن زنده زنده مى سوزیم و اگر هفتاد بار چنین شود از تو دور نخواهیم شد! پس از آنکه همه اعلام وفادارى کردند، امام (ع) به آنان چنین مژده دادند: بدانید که فردا من و شما همگى کشته خواهیم شد و هیچ یک از ما زنده نخواهد ماند! - عموجان! آیا من نیز کشته خواهم شد؟ این صدا، صداى قاسم بن الحسن است؛ نوجوانى پدر از دست داده که به همراه عمو در کربلا حاضر است .
در سیماى او عشق به شهادت موج مى زند .
- پسر جانم! مرگ نزد تو چگونه است؟
- از عسل شرینتر!
- آرى، عمویت به قربان تو! به خدا قسم، تو نیز فردا با من کشته مى شوى پس از آنکه به گرفتارى سختى مبتلا شوى!
و قاسم، آسوده خاطر شد.
حالاست که دیگر یاران امام برترین یاران گشته اند خالص و بی هیچ شایبه شکی. اکنون است که لیاقت دریافت جلوه ای از حقیقت ابتلای عظیم امام را دارند. امام نشانشان می دهد. آنقدر بی تاب می شوند که فردا هرکدام بر دیگری به سوی مرگ و فدا کردن خویش در دفاع از امام ع سبقت می گیرند که مبادا آن ابتلا و بلای عظیم رخ دهد و آنان زنده مانده باشند.
اینجاست که حضرت ساقی ع خدمت امام میرسد و می فرماید سینه ام تنگ شده، دیگر تاب زنده ماندن ندارم اجازت مبارزه ام دهید و امام امر به آوردن آب می کنند.
آه ای سقای همیشه کربلا، عاشورا هر روز است و کربلا همه جا، تو نیز سقای همیشه تاریخی!
ما هم آمده ایم بعد از هزار و اندی سال، جان تشنه مان را آورده ایم و جام خالی وجود مان را،
جرعه ای، قطره ای، نه به لیاقت ما، که به سخاوت خویش، از حقیقت ابتلاء حضرت مولا ع در جام وجود مان بریز و آتش مان بزن.
آه ای ساقی! ما آب نمی خواهیم، ما تشنگی می خواهیم! از جنس همان که شما عزیزان لبریز آن بودید.
آه ای ساقی ما سخت محتاج عنایت ایم که آقایمان چون آقای شما در بیابانِ بلا تنها مانده است!
آه ای ساقی ما کوفیانیم که تنها سعادت مان این است که هنوز شمشیر بر مولایمان نکشیده ایم.
به فریاد جانِ زخم خورده از هزار تیر هوس مان برس. شما باب الحوائجی. دست های نازنین شما را ایادی شیطان برای همین بریدند تا دست نگیری از افتادگان و شما دست هایت را در تمام وجود از ازل تا ابد گسترش دادی.
یا ابوالفضل العباس ع ادرکنا