ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/3/7:: 10:31 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
جانم فدای غربت تان آقا
آنها که پی کسی برای ذکر نام و یاد شمایند و نمی یابند، احساس غربت می کنند
آنها که پی همراه و هم قدمی برای گفتگو از آمدن تان اند، نمی یابند و غربت فرا می گیرد شان
جان ها فدای شما که با این واژه قرن هاست هم نشین هستید
الهی بمیرم و بمیریم برای در آمدن شما از غربت.
دعا بفرمایید که شاید دعای شما که تنها مظطر هستید بگیرد و ما بی لیاقت ها بشویم فدایی تان.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/2/22:: 1:55 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
به باران حسودیم می شود
و به گیاه
چقدر به شما نزدیک اند
که درست طبق اراده تان می ریزند و می رویند
ای به باران نزدیک!
و به گیاه!
چشم به قدم خبر های آمدن تان در میان مردم احساس غربت می کنم
در میان همه که خبر های سیاسی را می جویند
در میان همه که خبر های اقتصادی را جوند
در میان همه که ورزش را می بینند و می شنوند.
این روزها وسوسه می شوم عجیب:
که بروم سراغ ورزش
شاید
می گویم شاید؛
شما وقتی آمدید من را هم برای کاری لازم داشتید (همانطور که خواهر برادر هایم مسخره ام می کنند: برای پالان کردن الاغ تان!)
اگر کاری یدی باشد و توان جسمی بخواهد، بتوانم
می دانم افکاری حماقت آلود است
اما اظهار عاشقی ست
اظهار منتظر بودن است
شاید
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/2/8:: 11:50 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
شعر: بدون شما
مکه هم بدون شما
صفا ندارد
که سعی کنم
دلم بی شما در مشهد
رضا ندارد
که کیف کند
یک قول معروف هست ولی کمی برعکس!
یک دست نباشد؛ صد دست
صدا ندارد
که کار شود
نماز ها داشته ام: بی حال
روزه ها گرفته ام: بی صبر
دعا هم در نبودتان
خدا ندارد
قبول شود
قنوت های من
این روزها شده: « با شما شهید شوم »
زخم ناسورم بجز این
دوا ندارد
چکار کنم؟
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/2/3:: 11:32 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
تمامی شبم و تمام آرزو
تمامی شبم، آرزویم تمامش شما
کمی زنده ام و دلیل دوامش شما
گِلم را مسیحا! پرنده کنید
مرا از سر لطف زنده کنید
فقط زنده هایند شهید می شوند
همانها به پیشوازتان می دوند
منم این شب آرزو، مرده ام
لگد های صد آرزو خورده ام
منم آن غلام سیاه، ای حسین!
ولی عاشق و یار پیر خمین
به حق خمینی نجاتم دهید
برای شهادت براتم دهید
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/1/31:: 9:28 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
دل از هیجان دیدنتان می تپد و چشم از مصیبت بشر می گرید
روزها می گذرد حادثه ها می آید...
در سوریه هر حادثه ای دلم را می لرزاند، در یمن سیر حوادث روح مشتاقم را از تن خارج می کند و در عربستان اشک اندوه و شوق مخلوط می شود.
به خود نهیب می زنم و نهیب می زنم که ننویسم از آخرالزمان اما مگر ویلاگ دفترخاطراتی به اشتراک گذاشته شده نیست؟ مگر دلنوشته های همگانی نیست؟ و این روزها دلم تنها چیزی که می تواند بنویسد از شماست. از آمدن تان، از دیر و زود شدن آمدن تان، از یاران بی پروا و گاه بی سر تان. در میان اخبار فقط به دنبال اخباری مربوط به شمایم. چه اهمیت دارد که مذاکرات به چه نتیجه ای می رسد و تاثیرش بر بازار بورس و قیمت اجناس و طلا و دلار چه خواهد بود؟ آنچه اهمیت دارد آن است که این مذاکرات بر سیر وقایع منجر به آمدن تان تاثیر می گذارد؟ خدای نکرده به تاخیرش خواهد انداخت؟ یا انشاء الله شتاب وقایع را بیشتر خواهد کرد؟
چه اهمیت دارد که داعش کجا را گرفته و کجا را از دست داده است؟ اهمیت دارد که آیا این سگ توله ها اگر جایی را از دست بدهند یا بگیرند در دیر و زود شدن آمدن تان موثر است؟
چه اهمیت دارد روحانی باشد یا احمدی نژاد؟ اهمیت دارد که آیا روحانی در جهت تسریع ظهورتان تلاش می کند یا احمدی نژاد؟
هرچه هست دلم می گوید باید چشم و گوشم را باز کنم. دلم می گوید از خدا بخواهم توفیق را. دلم دلم دلم فقط می لرزد و می لرزد...
مثل قبل از کنکور شده ام. همه ی خوانده هایم را در این هیجان فراموش کرده ام.
شما آیا فرصت می کنید دست کسی را بگیرید؟ نه معذرت می خواهم دل کسی را ببینید؟ منظورم همان دیدن پزشک هاست، البته طبیب بهتر است واژه ی خودمانی تری ست، دیدنی طبیبانه. آخر می دانم این روزها سرتان خیلی شلوغ است. وقتی سر وزیر امور خارجه ی ما، وزیر دفاع عربستان، اوباما و دوروبری هایش، سید حسن نصرالله عزیز، عبدالمالک عزیز و همه ی مملکت داران شلوغ است شما که جای خود دارد. شما غصه ی همه ی مظلومان دنیا مال شماست.
البته اونقده کتاب خونده م که بدونم شما صاحب ولایتید و از جنس نور که می تونه در آن واحد به همه جا بتابه. اما ساختار کوچک دهنی ام نگرانم می کنه و دلواپس. آخه آدم نمیشه موقع آمدن تون مریض باشه، شما طبیب هستین اما درستش و آبرومندانه ش اینه که وقت آمدن تون سالم باشیم. با همه ی گرفتاری و غم و غصه هاتون دل بیمار ما رو هم ببینین. الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/1/22:: 9:14 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
جاجی رجب محمد زاده به آرزویش رسید، خدارو شکر
شاید برای شما در حد لینک و لایک باشد اما برای من خیلی واقعی ست. در بعضی مهمانی های فامیلی دیده ام اش، توی کوچه خیابان های پایین شهر مشهد هم. توی قهوه خانه حاج اسحاق خدا بیامرز که عمویم اداره ش می کرد در پنجراه پایین خیابان مشهد هم.
من خیلی عادت به کنجکاوی ندارم و برای همین تازه بعد از اینکه پست های مربوط به حاجی رجب را در شبکه های اجتماعی مثل کلوب دیدم فهمیدم پیرمردی که همیشه می دیدم دستمال به صورتش می بنده جانبازه! سالها بدون اینکه بپرسم با خودم فکر می کردم معلول بیماری های ریشه کن شده قدیمی مثل جذامه! ، ایثارگران در دوران انفجار اطلاعات هم گمنام اند. حالا از عمویم می پرسم و میگه آره حاجی رجب محمد زاده در همین پنجراه توی نونوایی کار می کرد و قهوه خانه ما برای غذا می اومد. رفت جبهه و صورتش رو ترکش برد. بعد از اون هم که دیگه کار نمی تونست بکنه می اومد قهوه خونه و ما واسش چای شیرین درست می کردیم و با نی می خورد.
پارسال بود که بعد از پخش خبر و اطلاعاتش توی شبکه های اجتماعی یکی از سایت های خبری باهاش مصاحبه می کنه و توی اون مصاحبه تنها آرزوش رو دیدار با مقام معظم رهبری اعلام می کنه.
امسال ایام عید نوروز این آرزوش بر اورده شده و خصوصی با مقام معظم رهبری دیدار کرده.
نکته جالب اینکه این جانباز مستاجره و بعد از حدود سی سال تحمل رنج و مشقت جانبازی که هیچ جراحی یی نتونسته قدری بهبودی نصیبش کنه هنوز رنج بی خانه بودن رو هم کسی نتونسته براش درمان کنه!!! آخه دولت برای دادن خانه قدری پول آورده می خواد که این جانباز از تامین اون ناتوانه! بعله دولت که تقصیری نداره، قانونه، آورده اولیه باید باشه تا قسط های بعدی برقرار بشه و آپارتمان تحویل بشه.
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=29344
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/1/19:: 8:43 صبح
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 94/1/15:: 9:59 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
امامزادگان عشق
راهیان نور!
بلاخره بعد از سالها مقاومت من هم آمدم. تجربه ای که اگر صرفا تجربه بود حسرت داشتم که تعطیلات را با خستگی و بی برنامه گی دسته جمعی معاوضه کرده ام.
تجربه هست، اما دعوت هم هست و حس نجوای درگوشی خدا!
جمله ای از امام را که شنیدم (و قبلا هم شنیده بودم اما لمسش نمی کردم ) : «شهدا امامزادگان عشقند» ؛ دیدم بهترین تعریف و توصیفی ست که می شود از راهیان نور داشت. همین، یعنی داریم امامزاده های عشق را زیارت می کنیم و آدم درست همین حس را دارد. امام عشق علیه السلام عج الله که موعود است و ذیل آن امام عشق که خمینی است و این کشتگان عشق فرزندان امام عشق.
در صحن و سرای این امامزاده ها که دشت های بیکران خداست، با فرشی از رمل روان، با فرشی از سنگ و خاک، با فرشی از کانال و آب؛ ادم به وضوح می یابد- هوا ابری باشد یا صاف، مهتابی باشد یا آفتابی- عشق می بارد و تمام جسم و چشم و روح آدم را آغشته می کند. آدمی مثل من هم حتی؛ چشمش به خیّن، به بهمنشیر، به کرخه و به اروند رود متصل می شود.
سعی می کنی و سعی می کنی تا مثل همیشه که عادت کرده ای و از بس که توی مخ مان کرده اند که میکروب دارد و لباس مان را کثیف می کند، فاصله ات را با خاک حفظ کنی؛ اما امامزاده های عشق مگر می گذارند، آنها آنقدر خاکی بوده اند که هنوز هم اگر بخواهی هم صحبت شان شوی نمی توانی جز خاک به سوی دیگری نجوا کنی. هرچه به خاک نزدیک تر شوی امامزاده ها را نزدیک تر می یابی و عطر حضورشان را بهتر حس می کنی. دوست داری و لحظه به لحظه دوست تر داری که رخ و چشم بر خاک بگذاری و اینگونه با امامزادگان دیده بوسی کنی.
تعدادشان هم زیاد است، خیالت راحت است که به هر زائر امامزاده ای اختصاصی می رسد! فقط در خاک شلمچه شصت هزار امامزاده ی عشق!
کربلا نرفته ام ! گویا منتظر بوده ام، منتظر کودک دلم که قدری بزرگتر شود. این روزها احساس می کنم زیارت امامزادگان عشق پیش نیاز زیارت کربلاست که ظهور تاریخی عشق اند. رقص خونین عشق در میانه ی شمشیر ها.
الهم تب علینا بحق شهدائنا و عجل فرج مولانا حجت بن الحسن (علیه السلام و عجل فرجه) و اجعلنا من اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه.
______________
پی نوشت ها و حاشیه ها:
1- در هویزه توفیق زیارت استاد طاهر زاده را پیدا کردم که همراه کاروان راهیان نور اصفهان بودند و از فیض صحبت های ارزنده شان بهره مند شدم. خیلی حال داد!
2- در مدفن شهدای اصفهان اتفاقی در سالگرد شهادت آزاده و جانباز حسینعلی صبوری که 32 سال بر تخت بیمارستان خوابیده بود بر مزارش همراه خانواده اش شرکت کردیم که رزق خیری برای کاروان مشهد بود که 240 نفر مشهدی بر مزار شهید مشهدی (اصالتا فریمانی و خاوری) مدفون در اصفهان حاضر شدیم و فاتحه خواندیم و به خانواده اش تسلیت گفتیم. این شهید دوبار تشییع شده بود! (داستان وی را بخوانید)
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 93/12/28:: 11:44 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
هر سو نـگرم جز رخ نیـکوت نبینـم * بگـذار که فریاد کنـم پیـر و جوان را
یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
السـلام علیک یا ربیـع الاَنام و نضرهَ الاَیّام
نوروز عزیز دیگری از راه رسید و دل ها و جان های مشتاق را لبریز از سودای بهار کرد.
...
نوروز امسال مصادف است با شهادت بانوی آب و آیینه و آفتاب، مادر همه خوبی های عالم حضرت زهرای اطهر (س) که از این رو باید به همگان تسلیت گفت و به همین مناسبت از مادران این سرزمین و همه مادران گیتی به خاطر سوز و عشق بی پایانشان در تربیت انسان های بزرگ و جاری کردن مهر و عاطفه در روح و جان آدمیان تشکر کرد.
اینجانب سال جدید و نوروز گرانقدر را اولا به ملت بزرگ ایران و همه ملتهایی که در قلمرو الهی- انسانی نوروز زندگی می کنند و ثانیا به جامعه بشری صمیمانه تبریک عرض می نمایم و برای مقام معظم رهبری، یکایک ملت شریف ایران و همه بشریت در انتظار حاکمیت توحید، عشق، عدالت و آزادی، سلامتی و عزت و زندگی بهاری در سایه حکومت حضرت بهار انسانی آرزو دارم.
متن کامل در میدان 72
کلمات کلیدی :