سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارزشمند ترین مقصود از ازل تا ابد

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/16:: 12:9 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

به ملت شریف ایران وصیت می کنم که در جهان، حجم تحمل زحمت ها و رنج ها و فداکاری ها و جان نثاریها و محرومیت ها مناسب حجم بزرگی مقصود و ارزشمندی و علوّ رتبه آن است. آنچه شما ملت شریف و مجاهد برای آن به پا خاستید و دنبال می کنید و برای آن جان و مال نثار کرده و می کنید والاترین و بالاترین و ارزشمند ترین مقصدی است و مقصودی است که از صدر عالم در ازل و از پس این جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد و آن مکتب الوهیت به معنی وسیع آن و ایده توحید با ابعاد رفیع آن است که اساس خلقت و غایت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غیب و شهود است؛ و آن در مکتب محمدی محمدی صلی الله علیه و آله و سلم به تمام معنی و درجات و ابعاد متجلی شده و کوشش تمام انبیاء عظام علیهم سلام الله و اولیلء معظم سلام الله علیهم برای تحقق آن بوده و راهیابی به کمال مطلق و جلال و جمال بی نهایت جز با آن میسر نگردد، آن است که خاکیان را بر ملکوتیان و برتر از آنان شرافت داده و آنچه برای خاکیان از سیر در آن حاصل می شود برای هیچ موجودی در سراسر خلقت در سر و علن حاصل نشود.

شما ای ملت مجاهد در زیر پرچمی میروید که در سراسر جهان مادی و معنوی در اهتزاز است. بیابید آن را یا نیابید، شما راهی را می روید که تنها راه تمام انبیاء علیهم سلام الله و یکتا راه سعادت مطلق است. در این انگیزه است که همه اولیاء شهادت را در راه آن به آغوش می کشند و مرگ سرخ را احلی من العسل می دانند و جوانان شما در جبهه ها جرئه ای از آن را نوشیده و به وجد آمده اند.

 

وصیت نامه امام، ص 35

 

پاورقی:

1-    دیدگاه امام نسبت به نظام جمهوری اسلامی چقدر به دیدگاه ما نزدیک است؟ مباحثی چون تقدم جمهوری بر اسلامی و ... را در جملات بالا بیابید.

2-    حکومت و سیاست چه رابطه ای با سلوک و عرفان و قرب دارد؟ در جملات بالا اگر توانستید اینها را از هم جدا کنید.

3- «.. جان من فدای «خاک» پاک میهنم...» (ببخشید این جمله رو نمی دونم چرا آوردم؟!!! چه ربطی به نوشته های بالا داشت؟!)


یک وصیت

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/11:: 11:35 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

بادلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم

وصیت به اشخاصی که...

و اینجانب در اینجا یک وصیت باشخاصی که بانگیزه مختلف با جمهوری اسلامی مخالفت می کنند و به جوانان، چه دختران و چه پسرانی که مورد بهره برداری منافقان و منحرفان فرصت طلب و سودجو واقع شده اند، می نمایم که بی طرفانه و با فکر آزاد به قضاوت بنشینند و تبلیغات آنانکه می خواهندجمهوری اسلامی ساقط شود و کیفیت عمل آنان و رفتارشان با توده های محروم و گروهها و دولت هایی که از آنان پشتیبانی کرده و می کنند و اخلاق و رفتارشان در بین خود و هوادارانشان و تغییر موضع هایشان در پیش آمد های مختلف را با دقت و بدون هوای نفس بررسی کنید

 و مطالعه کنید حالات آنانکه در این جمهوری اسلامی بدست منافقان و منحرفان شهید شدند؛

و ارزیابی کنید بین آنان و دشمنانشان. نوار های این شهیدان تا حدی دردست، و نوار های مخالفان شاید در دست شماها باشد. ببینید کدام دسته طرفدار محرومان و مظلومان جامعه هستند.

برادران شما این اوراق را قبل از مرگ من نمی خوانید. ممکن است پس از من بخوانید. در آنوقت من نزد شما نیستم که بخواهم به نفع خود و جلب نظرتان برای کسب مقام و قدرتی با قلب های جوان شما بازی کنم

توطئه های علیه حکومت اسلامی

از همین قماش توطئه ها و شاید مودیانه تر، شایعه های وسیع در سطح کشور و در شهرستانها بیشتر بر اینکه جمهوری اسلامی هم کاری برای این مردم انجام نداد. بیچاره مردم با آن شوق و شعف فداکاری کردند که از رژیم طاغوت رهایی یابند، گرفتار یک رژیم بدتر شدند. مستکبران مستکبرتر و مستضعفان مستضعف تر شدند،... مردم در رنج و زحمت و گرانی سرسام آور غوطه می خورند..؛ این قبیل امور که با نقشه اجرا می شود، و دلیل آنکه نقشه و توطئه در کار است آنکه هر چند روز یک امر در هر گوشه و کنار و در هر کوی و برزن سر زبانها می افتد. در تاکسی ها همین مطلب واحد و در اتوبوس ها ...اینجانب توصیه می کنم قبل از مطالعه وضعیت کنونی جهان و مقایسه بین انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلابات و قبل از آشنایی با وضعیت کشورها و ملت هاییکه در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه می گذشته است...{و} قبل از آشنایی با مسائل، باشکال تراشی و انتقاد کوبنده و فحاشی برنخیزید و به حال این اسلام غریب که پس از صد ها سال ستمگری قلدر ها و جهل توده ها، امروز طفلی تازه پا و ولیده ای است محفوف بدشمنهای خارج و داخل رحم کنید

ما مفتخریم که ائمه معصومین ما صلوات الله و سلامه علیهم در راه تعالی دین اسلام و در راه پیاده کردن قران کریم که تشکیل حکومت عدل یکی از ابعاد آن است در حبس و تبعید به سر برده و عاقبت در راه بر اندازی حکومت های جائرانه و طاغوتیان زمان خود شهید شدند

 

منبع: وصیت نامه امام ره، صص 10 و 12


شب عاشورا،روز عاشورا،یک درس، یک الگو

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/10:: 8:34 صبح

امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود      فردا زخون عاشقان این دشت، دریا می شود

شب عاشورا

اصحاب، امتحان ها و ابتلائات را موفق

 گذرانده اند، حال دوگانه ای دارند، از ابتلای عظمای ولی ع غمناک اند و  از سعادت عظیمی که نصیب شان شده خشنود، ابن خضیر نازنین مزاح میکرد کسی کفت ای ابن خضیر امشب چه جای مزاح است؟ گفت از شوق بهشت است و گرنه همه می دانند که من در جوانی  حتی اهل مزاح نبوده ام چه برسد به اکنون!

یک الگو

این شب ها سعادت همراهی هیئت عزاداران مسجد جامع نارمک را داشته ام. امام جماعت مسجد جناب حاج آقای صادق زاده به همراه جوانان پر شور و شعور  هیئت خوبی دارند که چندین برابر هیئت های معمولی سینه زن  دارد و هم بدون مزاحمت و طبل و سنج و .. های اضافی است.

فقط سینه زنی.

و سنت بسیار عالی رفتن به در منزل خانواده شهدای محله و سینه زنی به یاد شهدا و قرائت فاتحه برای آن سُعداء.

یک درس

عاشورا یک درس و چند درس و... ندارد. عاشورا همه دین در برابر همه دنیاست و همین رمز هرروز عاشورا و هر روز کربلاست. هر تصمیم روزانه ما در کار، خانواده، همسایه، معامله، اندیشه و ... می تواند در لشکر حسین جای بگیرد یا در لشکر یزید. ما به اندازه تمام انتخاب های زندگی مان انتخاب می کنیم که در لشکر یزید باشیم یا در لشکر حسین ع.

امام علیه السلام، شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفت. فرمود بگوئید حمله شان را به فردا موکول کنند که امشب را نماز بگزاریم و استغفار کنیم که من نماز را دوست می دارم.

مگر میشه من بگویم: تمام زندگیم مال حسینه و بعد نمازم کیفیت نداشته باشه و سرسری باشه؟!!!

روز عاشورا

یکى از راویان نبرد کربلا، وضعیت سرور شهیدان را چنین توصیف کرده است: به خدا قسم، ندیده بودم کسى را که سپاه دشمن، او را احاطه کرده باشد و فرزندان اهل بیت و یارانش کشته شده باشند و با این حال، از حسین قوى دل تر باشد! همین که آن لشکر به او حمله مى کردند، شمشیر مى کشید و به آنها حمله مى کرد و آنان مانند گله گرگ زده پراکنده مى شدند! ...عده بیشمارى از دشمن به دست امام (ع) کشته شدند، تا آنکه عمر سعد فریاد زد: واى بر شما! آیا مى دانید با چه کسى مى جنگید؟ این، فرزند على، کشنده عرب است! از هر طرف به او حمله کنید! تیراندازان اطراف امام را گرفتند و ارتباط آن حضرت را با خیمه ها قطع کردند؛ سپس به طرف خیمه ها هجوم آوردند .سیدالشهدا فریاد زد: واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از جهان آخرت نمى ترسید، لااقل در دنیاى خود آزادمرد باشید... شمر پاسخ داد: این حرف را قبول داریم! سپس دستور داد تا امام زنده هستند، کسى معترض خیمه ها نشود .امام حسین (ع) بار دیگر به خیمه ها باز مى گردند و دوباره با اهل بیت وداع مى کنند و مى فرمایند: روپوشها را بر تن کنید و آماده بلا باشید و بدانید که خداوند نگهدار و حامى شماست و شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، ... و بار دیگر به میدان شتافت .پس از مدتى نبرد، امام در حالى که ایستاده بود، لحظاتى را به استراحت گذراند؛ ولى در همان حال سنگى به پیشانى مقدسش اصابت کرد و خون جارى شد. فرزند پیامبر خواست با لباس خود خون را از صورت پاک کند که مرد دیگرى با تیرى سه شعبه...

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

ساقی عشق ع

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/8:: 11:53 عصر

بسم رب الشهداء والصدیقین

ساقی عشق ع

 

...و تاسوعا رسید. امام ع دست یاران کوشای خودرا که برخی سالیان دراز به مجاهده پرداخته اند گرفته است و منزل به منزل سیر داده است. برایشان ابتلائاتی بوجود آورده و خالص شان کرده است. در پایان تاسوعا وشب عاشوراست که از آخرین خوان هم عبورشان می دهد:

- من هیچ اصحابى را صالحتر از شما و هیچ اهل بیتى را نیکوکارتر و برتر از اهل بیت خود نیافتم خداوند از جانب من به شما پاداش نیکو دهد! اکنون شب است که شما را فرا گرفته است .
آن را مرکب خود قرار دهید! هر یک از شما دست یکى از اهل بیت مرا بگیرد و با خود ببرد .
در تاریکى شب پراکنده شوید و مرا با این جمعیت تنها بگذارید؛ چرا که آنان با من کار دارند؛ نه با کسى دیگرى!

حضرت آخرین تارهای تعلقات نفسانی را هم از وجود یاران نازنین خویش بر می گیرد و با این کار شعله های عشق ولایی را در وجودشان فروزان تر می فرماید و آنان چنین عرضه می دارند:

- به خدا این کار را نمى کنیم .
در عوض جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهیم کرد .
همراه با تو مى جنگیم تا مثل تو کشته شویم .
زندگى پس از تو زشت باد! پس از آن، اصحاب امام وفادارى خود را اعلام کردند .
جان سخن همه این بود که اگر بدانیم در راه تو کشته مى شویم و دوباره زنده مى شویم و پس از آن زنده زنده مى سوزیم و اگر هفتاد بار چنین شود از تو دور نخواهیم شد! پس از آنکه همه اعلام وفادارى کردند، امام (ع) به آنان چنین مژده دادند: بدانید که فردا من و شما همگى کشته خواهیم شد و هیچ یک از ما زنده نخواهد ماند! - عموجان! آیا من نیز کشته خواهم شد؟ این صدا، صداى قاسم بن الحسن است؛ نوجوانى پدر از دست داده که به همراه عمو در کربلا حاضر است .
در سیماى او عشق به شهادت موج مى زند .
-
پسر جانم! مرگ نزد تو چگونه است؟

 - از عسل شرینتر!

- آرى، عمویت به قربان تو! به خدا قسم، تو نیز فردا با من کشته مى شوى پس از آنکه به گرفتارى سختى مبتلا شوى!

 و قاسم، آسوده خاطر شد.

 

حالاست که دیگر یاران امام برترین یاران گشته اند خالص و بی هیچ شایبه شکی. اکنون است که لیاقت دریافت جلوه ای از حقیقت ابتلای عظیم امام را دارند. امام نشانشان می دهد. آنقدر بی تاب می شوند که فردا هرکدام بر دیگری به سوی مرگ و فدا کردن خویش در دفاع از امام ع سبقت می گیرند که مبادا آن ابتلا و بلای عظیم رخ دهد و آنان زنده مانده باشند.

اینجاست که حضرت ساقی ع خدمت امام میرسد و می فرماید سینه ام تنگ شده، دیگر تاب زنده ماندن ندارم اجازت مبارزه ام دهید و امام امر به آوردن آب می کنند.

آه ای سقای همیشه کربلا، عاشورا هر روز است و کربلا همه جا، تو نیز سقای همیشه تاریخی!

ما هم آمده ایم بعد از هزار و اندی سال، جان تشنه مان را آورده ایم و جام خالی وجود مان را،

جرعه ای، قطره ای، نه به لیاقت ما، که به سخاوت خویش، از حقیقت ابتلاء حضرت مولا ع در جام وجود مان بریز و آتش مان بزن.

آه ای ساقی! ما آب نمی خواهیم، ما تشنگی می خواهیم! از جنس همان که شما عزیزان لبریز آن بودید.

آه ای ساقی ما سخت محتاج عنایت ایم که آقایمان چون آقای شما در بیابانِ بلا تنها مانده است!

آه ای ساقی ما کوفیانیم که تنها سعادت مان این است که هنوز شمشیر بر مولایمان نکشیده ایم.

به فریاد جانِ زخم خورده از هزار تیر هوس مان برس. شما باب الحوائجی. دست های نازنین شما را ایادی شیطان برای همین بریدند تا دست نگیری از افتادگان و شما دست هایت را در تمام وجود از ازل تا ابد گسترش دادی.

یا ابوالفضل العباس ع ادرکنا

 


تابلویی از امروز ما

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/8:: 12:1 صبح

بسم رب الشهداء والصدیقین

تابلویی از امروز ما

 

طبل ها هر روز بزرگتر می شوند و کسانی که بر آنها می کوبند بنیه دار تر و صدایی که از آنها بر می خیزد کوبنده تر و لرزاننده تر.

بلندگو ها هر روز زیاد تر می شوند و قوی تر و آنکه آنها را در دست دارد بلند تر فریاد می کشد و صدای خروجی، گوش خراش تر می شود.

 

گفته اند سپاه یزید بر طبل ها می کوبیدند تا صدای هدایت گر امام ع به گوش شان نرسد.

گفته اند هر روز عاشوراست و هرجا کربلا،

 

 آیا صدای هدایت گر امام ع دارد صدایمان می زند؟ آیا امام مان دارد هل من ناصر ینصرنی میگوید؟ آیا امام مان دارد می گوید: شکم هایتان از حرام پر شده است و پند، شما را سود نمی دهد؟ آیا امام ع دارد تک تک ما را به نام و نام پدرمان می خواند و دعوت مان می کند به پذیرفتن ولایت و ترک طاغوت؟

آیا ما محکم تر بر طبل ها می کوبیم تا یاد آورمان نشود که نماز در زندگی مان چه جایگاهی دارد؟ روابط مان سکولار، افکارمان سکولار، گفتگوهایمان سکولار، نقشه هایمان سکولار،کار ها و اشتغالاتمان سکولار، دغدغه ها و غصه هایمان سکولار، سرگرمی ها، فیلم ها و سریالهایمان سکولار است؟

آیا لایه دیندارِ سطحیِ شخصیت مان دارد سنج میزند، فلوت می نوازد، سنتور می زند تا دستِ لایه دنیامدارِ عمقی شخصیت مان در عاشورای همیشه حسین ع رو نشود؟

آیا کسی در درون ما از وعظ می ترسد؟ از خطابه هراسان است؟ از اینکه سرنوشت عمر سعد را بشنود گریزان است؟ نمی خواهد بداند عمر سعد دعوت های رو در روی امام ع و الطاف شخصی او را رد کرد، در صورتی خود برای خویش حساب و میزان بر قرار کرد و حکم به دوزخی بودن خود داد.

آیا کسی دردرون ما از شنیدن جوانب امر عظیم عاشورا چندشش می شود که هزار رنگ ساخته است و هزار شکل سرگرمی تا حواس مان را پرت کند؟

آیا...


نسبت میان ما و عاشورا

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/5:: 10:37 عصر

نسبت میان ما و عاشورا

 

عاشورا را متعلق به خود می دانیم.

خود را متعلق به عاشورا می دانیم.

بیش از هزار سال است که با عاشورا زندگی کرده ایم.

عاشورا را ارث برده ایم همان گونه که نام مان را و دین مان را.

چه نسبتی است اما میان ما و عاشورا؟

آیا عاشورا ما را از خود می داند؟

آیا اساسا می توان میان ما و عاشورا نسبتی یافت؟

آیا در بعد وجودی مان آنقدر جا باز کرده ایم تا اندکی از بزرگنای عاشورا در آن جای بدهیم؟

 

عاشورا آمد تا خطی پر رنگ بکشد میان تسلیم آدمی و انانیت ابلیسی، برای همیشه تاریخ.

نسبت ما با این خط چیست؟ در کدام سوی این خط ایستاده ایم؟

 

عاشورا آمد تا مشت دنیا خواهی عقبی نما باز کند برای ابد الدّهر.

نسبت ما با این موضوع چیست؟ مشتِ باز شده ما، ما را از روسپیدان قرار داده یا رو سیاهان؟

 

عاشورا آمد تا ادعای ولایت دوستی را جدا کند از حقیقت ولایت مداری، برای هماره دوران.

نسبت ما با ولایت چگونه است؟ ادعایی صِرف یا حقیقتی ژرف؟

 

عاشورا آمد تا نوری بگذارد از هدایت در میان ظلمت تو در توی دراز روزگار.

نسبت ما با این نور چه وضعی دارد؟ قبسی که بر کف داریم؟ یا نعمتی که از کف دادیم؟

 

اشکِ تنها ، سینه و زنجیر شبها، عَلَمِ چندین متری پر جلا، چلچراغ سنگینِ از اینجا تا کجا!

پیراهن سیاه، پیوسته ناله و آه، سفره  برای عموم از گدا تا شاه، برپاکردن سقاخانه از گِل و کاه،

شعرِ آهنگین، روضه بی محتوای غمگین، نقاشی های رنگین، مداحی هایی مزیّن به دروغ هایی ننگین،

نسبت ما با عاشورا اینهاست!!!

عاشورایی که ما ساخته ایم نه امام حسین! (ع)

 


هزار و یک دلیل برای همگامی یزید

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/11/1:: 11:56 عصر

هزار و یک دلیل برای همگامی یزید

 

صدای طبل می آید، شیپور می نوازند، آوای غمناک فلوتی را می شنوم، عزایی بر پاست.

علم هایی در خرامیدن اند، بیرق هایی در اهتزاز، شمایل هایی قد افراشته.

دختری آنطرف تر از من غمگنانه اشک می ریزد، تند تند اشک هایش را با کلینکس پاک می کند تا آرایشش «مخلوط» نشود، پسری مو پریشان کرده، لباس سیاه بی آستین عزا بر تن؛ آرام دست دخترک را می فشارد و تسکینش می دهد.

مداح، یقه پیراهن را تا دکمه آخر بسته، کت و شلواری موقر و مشکی بر تن، حزین و گیرا می خواند و آنقدر خوب ادای گریستن در می آورد که چشم، در چشم و دهانش دارم و باورم می شود که دارد واقعا هق هق کنان می گرید.

حاج کاسب سر کوچه را می شناسم، در گوشه ای نشسته دستمال بزرگی را بر پهنای صورتش گرفته و شانه هایش به شدت تکان می خورد.

آنسو پای ستونی؛ پیرزنی همواره تسبیح بدستِ همسایه مان را می بینم.

پای بلند گویی که جیغ می زند توی گوشهایم، استاد معارف مان نشسته است چشم بر سقف دوخته، بی هیچ حرکتی.

همکارم را چند قدم عقب تر از خودم در فشردگی جمعیت می شناسم، سرش را می اندازد پائین.

در این تراکم جمعیت حرمله ایستاده است، چشم می دواند تا تیر آماده اش را بر کدام گلوی نازک روانه کند.

شمر در این میانه این سو و آنسو می رود.

جالب است! معاویه به درک واصل شده هم هست آه! ونیز ابوسفیان و ابولهب و ...

جلوی این جمعیت عمر سعد نشسته بر اسبی رو به ما جمعیت اشاره می کند و چیز هایی می گوید.

اینجا اردوگاه یزید است!!!

 اردوگاه حسین با ما فاصله ای ندارد.چیزی به اندازه یک گودال. گودالی که قتلگاه می شود.

مداح در این میانه چه می کند؟! حاج آقا چرا اینجاست؟! آن دختر گریان! آن پسر سیاه پوش! آه! استاد معارف مان! و من؟!!!

بقیه را نمی دانم، اما جواب خودم را می دانم، هزار دلیل دارم برای اینجا بودن. من رفاه می خواهم. من زندگی می خواهم. من مرکب می خواهم و شهرت و پول و خانه و هزار خواهش دیگر و اینها همه یعنی یک دلیل دارم و آن اینکه من دنیا می خواهم و نفس؛ واین در اردوگاه یزید پیدا می شود.

اینجا عاشوراست. امروز عاشوراست. عاشورا قیامت است. بین یزید و حسین ع پل صراط است. خیمه گاه حسین ع جای همه صفات ملکوتی است و خرگاه یزید جای همه خواهش های مُلکی.


عاشورا نمود مُلکی آن مجلس ازلی

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/30:: 11:55 عصر

بسم رب الشهداء والصدیقین

محرم، باز آمد

نه!  بگویم ما باز رسیدیم به محضر محرم،

 عاشورا یک روز نیست، از جنس زمان نیست؛ که زمان از ابعاد ماده است و ماده حقیر تر از آن است که این چنین قد کشیده باشد از ازل تا ابد.

عاشورا منتسب به حسین ع شد، حدودش زایل شد و در تمام ابعاد وجود گسترش یافت. عاشورا نمود مُلکی آن مجلس ازلی است که بر فرشتگان جنبه مسجودی بشر را نمود.

 اگر با تو از عشق گفتم و جوشش ناب آن در عاشورا، چه بگویم؟ مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، مفهوم گنگ این لغتِ شرمنده کجا و حالات شفاف ان عزیزان کجا.

اگر با تو از شوق دردانه های خدا به مرگ گفتم، به اشتباه میُفت، با هیچ احساسی و درکی از ادراکاتت قیاس مکن و مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، مفهوم نا خوشایند این لغت مغفول کجا و دریافت های شیرین مالکان ملک و ملکوت کجا.

اگر با تو از دلهره زمین در آن روز گفتم، به خطا مرو، دانسته های زمینی ات را مرور مکن، مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، زمینِ جامد آغشته به هیدرو کربور های بدبو کجا و زمین هوشمند غمگین دلسوخته آن عصر کجا.

اگر با تو از شرمساری آسمان آن ظهر گفتم، مبهوت و گیج مشو، مرا معاف دار که جز زبان ماده نمی دانم، آسمان بخیل بی قاعده در آگاهی ما کجا و آسمان مملو از صفوف فرشتگان نشان دار کجا.

آه! امروز عاشوراست! دیروز عاشورا بود! فردا هم عاشوراست! من چسبیده به کسب و کارم، به حقوقم در میان لشکر عمر سعد ایستاده ام، حسین ع تمام عشق وجود و موجود را گرد خویش جمع کرده است. حرمله ای تیری به سوی گلویی می اندازد و من کنارش ایستاده ام! آه! مردی دارد دجله را، فرات را مسموم می کند و من کنارش ایستاده ام! زنی دارد آتش به خیمه گاه زینب می زند و من کنارش ایستاده ام!

اشک هایم برای مظلومیت حسین سرازیر است! آخر یکی دارد بسیار شور افزا در رثای حسین ع نوحه می خواند و من کنارش ایستاده ام! اینجا جمع کوفیان است!

«حسین! اشک هرچه بخواهی برایت می ریزیم! اما آغوش گرم دنیا را رها نخواهیم کرد!» کوفیان می گویند؛ نه به زبان، به رفتار! و من کنارشان ایستاده ام! 


وقتی بلاگرها «حقیقتا» گرد هم می آیند

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/28:: 8:19 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی بلاگرها «حقیقتا» گرد هم می آیند

 

امروز گرد هم آیی شخصیت حقیقی و فیزیکی بلاگرها در « اولین همایش مجمع وبلاگ نویسان مسلمان» بود.(در میدان بهارستان و عصر پنچشنبه 28 دی که امروز باشد)

- جالب بود برایم، دیدن چهره تعدادی از وبلاگ نویس ها(تخریب چی دوران، یک قدم تا وصال یار، کوله پشتی، پدر خوانده و...) و چرخانندگان گردونه بلاگ سرور هایی همچون پارسی بلاگ ، بلاگفا ، پرشین بلاگ و آفتابلاگ.(و حسودی کردن کوچولوی بعضی از گردانندگان به بعضی).

- جالب بود برایم دیدن چهره موسسین مجمع وبلاگ نویسان مسلمان؛ و از منتظر القائم خیلی خوشم آمد و از جوان بودن مهدوی تعجب کردم (که البته هر که به جایی رسیده زود شروع کرده و مثلا من که تا الان غل.. نکرده ام بعد از این هم امیدی نمی رود!)

- ثبت نام اینترنتی نکرده بودم ولی ثبت نام حقیقی و حضوری با دادن اطلاعات صحیح!!! و عکس و کپی شناسنامه در پایان جلسه کردیم (من و «جاءالحق و ...»).

- از حاج آقا های وبلاگ نویس کسی نیامده بود( شاید هم با لباس مبدل آمده بودند!؟ نمی دانم. یک حاج آقا البته آمده بود و جوان بود ولی وبلاگ نویس؟ معلوم نشد، پرسیدم «یک آرزو» ست یکی گفت نه)

-صحبت هایی شد و موسسین و تعدادی مهمان صحبت کردند.

                   حرف های منتظر القائم خیلی چسبید.

                   و آقای نیلی مشاور رئیس جمهور که اینگونه برداشت کردم که: این مجمع اگر حرکت لشکر طالوت باشد به سمت جالوت، ازمیان جمع همه طبیعتا همراهِ تا انتها نیستند و از چشمه بیش از یک مشت بر میدارند و جا می مانند ولی شاید در میان آنها که همراهند یک داوودی پیدا بشود و سنگی در فلاخنش بگذارد و بر پیشانی جالوت بزند.

- حالا نمی دانم چه اصراری است (و چه مُد بی خودی است به تقلید از تلویزیون) که مجری برنامه حتما باید شوخ باشد و مزاح کند.

- همه درد ما اخلاقی است و ریشه بد اخلاقی های مان نفس و ول بودن افسارش، اگرچه جامه مذهبی هم پوشیده باشیم و پرده هفت رنگ بر در آویخته باشیم. می شود گفت بحث انحرافی( اگر چه بسیار انتظارش می رفت) بجز یکی دو مورد پیش نیامد. همان هم که پیش آمد از قماش جدل بود که در لسان دین «لعن» شده است. چه کسی است که امروز خودش را بچه مذهبی بداند و حد اقل های این نام را بر خود حمل کند ولی نداند که هجمه ای و هجومی در کار است. نداند که «توطئه» در کار است و سابقه ای دارد به روز «سجده» که عاصی گفت بر این برگزیده ات توطئه خواهم کرد از پیش رو و از پشت سر و از همه جوانب تا جز «قلیلی» شاکر نیابی. نداند که امروز «ابزار» دارد آن «نامرد».

آدم وقتی غمگین می شود که آدامس هایی چون «توهم توطئه» را در دهان کسانی می بیند که نباید. این آدامس های جویده شده را حالا «دیگران» دور انداخته اند و چه مظلومند حامیان حریم حرم که هنوز باید هزار امر مهم تر را رها کنند و جواب کسانی که این آدامس های جویده را دوباره می جوند بدهند.

 

- و آخر اینکه یک جور احساس تلف شدگی و خلا داشتم. شاید به این خاطر که آنچه به دست آورده بودم در مقایسه با آنچه از دست داده بودم کم بود. آخر امروز نشست ماهانه فرهنگ مهدوی ( سخنرانی با عنوان آینده دین و دین آینده) هم بود درست در همین ساعات برگزاری مجمع و ما مجمع را انتخاب کرده بودیم.  

 


نشانه های آمدن/نشانه های آمادگی

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/28:: 8:14 عصر

نشانه های آمدن/نشانه های آمادگی

 

امروز اسبم را

از گرو بانک در آوردم

و شمشیرم را

از روی دیوار اتاق خواب برداشتم و تیز کردم

و پوتین های سربازی ام را

از پشت جا کفشی پیدا کردم و دم در جفت کردم

… دیشب خوابی دیده بودم

که صدایم کرده اند

بعد از هزارو اندی سال

«شمشیرت را بردار، بند پوتین های سر بازی ات را محکم ببند، بر اسبت بنشین و بیا!»

و من

تازه یادم آمده بود

که اسبم در گرو بانک است

تا «وام خرید کالا» بگیرم

و شمشیرم بر روی دیوار پشت به قبله اتاق خواب، زنگ زده است

و پوتین های سر بازی ام، مدت هاست ندیده ام شان

*

دیگر اسبم را گرو بانک نخواهم گذاشت

دیگر شمشیرم را بر دیوار اتاق خواب نخواهم آویخت

دیگر پوتین های سر بازی ام را فراموش نخواهم کرد

حتی اگر مطمئن باشم

هزار و اندی سال دیگر هم

صدایم نخواهند کرد

چرا که اینها

 نشانه های آمادگی من اند

نه نشانه های آمدن «او».


<   <<   56   57   58   59   60   >>   >



بازدید امروز: 19 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 952268
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ