سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کربلایِ همیشه (شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/20:: 12:8 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کربلایِ همیشه

 

محرم آمد و ما را به فکر دشمنان انداخت

                              زمینی های غافل را به یـاد آسمان انداخت

محرم هست و دشمن هست و تیرِ تیز و حنجـر هست

                                سلاح خود میان جبهه آیا می توان انداخت؟

و آیا می توان دست از حمایت از حسین برداشت

                                گناهِ ماوقع را هم به دوشِ شامیان انداخت؟

محرم شرح دیروز نیست، محرم خط امروز است

                                  که مولا بین شیعه تـا، ابد با دیـگران انداخت

محرم می دهد هشدار: یزیدِ عصر خود بشناس!

                            سلاح خود عوض کردست و او گرز و سنـان انداخت

چو بردی دست خود بالا، بزن بر سینه دشمن

                                مکن غفلت دمی از او، که تیر بی امان انداخت

یزید عصر ما، بوش است و اولمرت است و شارون است

                                  که از پا در فلسطین او، جوان و نوجوان انداخت

تو گویی کربلاست غزه، ندارند آب و آذوقه

                                    یزید هم بر سر آنها، هزار بمب گران انداخت


ما و برف و خون (شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/16:: 4:20 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

ما و برف و خون

 

برفـــی باریده سفـــید و نازنیـــن                           روسپید از او سیه روی زمـین

رنگ خون را با سپیدی کرده پاک                           از عــراق خـسته تا غزه، جِـنین

خون سرخ کودک شـش ماهه را                              برف رقصان! زیرپای خودببیـن

من تمـــــــام هــمتم: آهی بلند!                            طبل توخـالی، گلم! یعنی هـمین

می خـرم «اجنـاس آلوده به خون»                            سودش ارزانیّ آدمکش تـــرین

نوکـــیـا یعــنی گــلوله، نســــــتله                            مثل کـوکــا بمب داغ و آتـشین

تا دراین سرما به«خون»گرمش کنی                         سوی هر کودک یـکی را برگـزین

تیـری از«کـوکا» بزن بر قـلب او                            راحــتش کـن از یتیـمی اینچـنین

موشـکِ «نسکافه» آخــر روز پیـش                            مادرش را کشت و پاشیدبرزمین

 

در همین رابطه:*
اگر می‌خواهید اطلاعات جامع و گسترده‌ای در رابطه با شرکت‌های صهیونیستی و چرایی تحریم کسب نمایید به پایگاه اطلاع رسانی «ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی» در  اینجا  مراجعه نمایید.
بخش‌های مهم این پایگاه عبارتند از :
1- چهار سوی جهان بازتاب اخبار تحریم
2- چرا تحریم مقالاتی درباره چرایی تحریم
3- آمار و اطلاعات بازخوانی اطلاعات شرکت‌های صهیونیستی
4- مارکها و علایم تجاری لیست جامعی از شرکت‌های صهیونیستی و علایم تجاری آنها

 

*: با اجازه از وبلاگ:هزارویک نکته:http://nokteha.parsiblog.com

 


 

ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی

 


لاشه یک آرزو (شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/15:: 8:26 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

لاشه یک آرزو  15/10/86

لاشه یک آرزو را

از ازل من می کشم بر دوش:

«آب باشم

حتی اگر هم قطره ای کوچک

آینه

حتی اگر هم لحظه ای اندک

تا درون من ببیند

روی خود را لیلی خوش پوش»

 


نگاه مهربان (شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/11:: 11:15 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نگاه مهربان  

 

به سوی من نگاهی مهربان کن

توانا! جلوه ای بر ناتوان کن

خودت را در دل اشیا نهان کن

                   ولی قدّت به چشم باز پیداست

تو از ما بهتران را می پذیری

امیران و شهان را می پذیری

تمام محرمان را می پذیری

                   برای ما فقیران وعـده فرداست

تو مشهور است که با خوبان رفیقی

که در قول و رفاقت ها دقیقی

مرا جایی بده با یک طریقی

فقیری در دل کُـنجی نه پیداست

درون قبری از ماده اسیرم

بـــِدم در صور که از ماده بمیرم

به سوی شهرِ نیستی پر بگیرم

                   که هرکس رنگ هستی دارد آنجاست

بیا و لحظه ای بنشین کنارم

برایت اشک تنهایی ببارم

نمی بینم تو را و بی قرارم

                   کسی که چشم خود را بسته تنهاست

برایم زندگی رازی بزرگ است

برای رنجم آغازی بزرگ است

اگربازی ولی بازی بزرگ است

                   نمی در جستجـوی فهــم دریاست

 


جهنم (شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/10:: 6:13 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

جهنم(شعر)

لحظه ای با من باش

امشب

کنارم بنشین لختی

می شناسمت!

شاه عباسی تو

که لباس مبدل پوشیده ای!

-گل،دیوار،سایه،نور-

شبی سرد و تاریک است-از ازل تا هنوز-

بیا

و کنار آتشِ دل من قدری درنگ کن

حاجتی دارم شاها!:

در این کارگاه عظیم وجود؛

من از ضایعاتِ قطعه های «وجودم»

آیا؟

و جهنم –کوره بازیافت-

عاقبتم خواهد بود؟


ستون پنجم (داستان)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/4:: 4:19 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ستون پنجم (داستان)

 

کفش هایش را پوشید. کیفش را بر زمین گذاشت. خم شد و آغوشش را باز کرد، دخترش که با مراسم خداحافظی آشنابود متقابلا دستهای کوچکش را از هم باز کرد و خود را در آغوش او انداخت. چقدر این لحظه را دوست داشت. دلش می خواست زمان کش می آمد و کش می آمد و تا ابد ادامه می یافت. بر خلاف میلش زیر بغل دخترش را گرفت و او را ازخودش جدا کرد. از زمین بلندش کرد، دو بوسه آبدار از لپ های گردش گرفت و کنار همسرش که در چارچوب در ایستاده بود روی زمین گذاشت. مثل همیشه هوس کرد که همسرش را هم ببوسد و مثل همیشه در حضور دخترش شرم مانع شد. با همسرش دست داد و خداحافظی کرد و طول حیاط را به سمت در طی کرد. هنوز به در حیاط نرسیده مثل همیشه برگشت و برای همسر و دخترش دست تکان داد و انها هم برای او دست تکان دادند.

بدون آنکه اندکی تعجب کند دید مردی دیگر دارد با همسر و دخترش صحبت می کند. مرد بعد از آنکه کفش هایش را پوشید، خم شد و آغوشش را باز کرد و دخترش خود را در آغوش مرد انداخت. ادامه مطلب...

پدافند میکروبی ایران

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/3:: 2:3 عصر

خبری شوق انگیز ببینید از مرکز دفاع در برابر بیوتروریسم ایران که مربوط به سپاه پاساران انقلاب اسلامی است.

خیلی کار لازمی و مفیدی انجام گرفته است. هم ارزش امنیتی اجتماعی دارد هم اقتصادی.


تقدیم به حاج محمود عزیز(شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/10/2:: 10:34 صبح

مالک اشتر علی (ع) را می مانی

که دستی قدرتمند

ولی -تنها- بود،

در میان مردمی که قرآن را بر سر نیزه می خواندند

و

جیب هایشان کثیف بود از دینار های مشکوک

و

عدالت را می خواستند

اما نه آنقدر عادلانه!

و گمان می کردند علی(ع) را

آنها امام کرده اند.

من و امثال من، سربازان گمنامی را می مانیم

مشتاق و بی سخن

فرمانبر ِ آن دست ِ تنها؛

که تو را چون جان خویش می خواهیم

نه

به خاطر فتح هایت

نه

به خاطر دلاوری و ضرب شصت هایت

که

تورا به خاطر مُهر عشقی که بر پیشانی داری

از -علی-

دوست داریم.


برتری (شعر)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/9/30:: 12:5 عصر

از گیاه برترم آیا؟

از قطعه ای الماس؟ یا بوته خاری در گوشه ای تنها؟

 

خرمگس یا سوسک یا یک وزغ با آن تن خیسش

یک قدم از من جلوتر نیست؟

من

شاید مجبور باشم

تمام راه آمده را برگردم، به نقشه نگاه دوباره بیندازم

دوباره راه بیفتم،

من

شاید هیچ وقت

جرئت برگشتن، دوباره آغاز کردن،

نداشته باشم

من

شاید هیچ وقت

لزوم این کار را نفهمم

در این صورت آیا

یک بوته گلسنک کامل تر از من نیست؟


احمدی نژاد چیزی برای از دست دادن ندارد!!!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/8/20:: 5:55 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

احمدی نژاد چیزی برای از دست دادن ندارد!!!

 

یکی از دوستان که سخنان حسین مرعشی رو درباره احمدی نژاد شنیده بود چیز جالبی می گفت. می گفت واقعا حق با آقای مرعشی است، احمدی نژاد چیزی ندارد که از دست بدهد یا نگران از دست دادنش باشد، نه موسسه ای، نه کارخانه ای، نه رشته املاک و مستغلاتی، نه حسابهای ارزی و غیر ارزی، نه شبکه حزبی و جناحی یی؛ یه ماشین مدل 1970 داره که اگه تو خیابون رهاش کنه دزد هم حاضر به دزدیدنش نمی شه، حساب بانکی که خالیه و فقط حقوقش رو از طریق اون می گیره، فقط یک خدا داره که با هیچ تهدیدی از دست نمی ره!

 

 

داستان:

مردی که به چهره مردگان نگاه می کرد

 

 

-   این خط عمیق و عمودی رو می بینی؟ از پیشانی شروع شده و در تمام صورت ادامه پیدا کرده و به سمت پاها می ره. اندوه، غمی بزرگ و دائمی که تمام حیات این مرده رو پیموده. این خط خط اندوهه که زندگی مرده خدا بیامرز رو تشکیل میداده.

مرد بعد از گفتن این جملات بدون هیچ تغییر حالتی زیر لب شروع به خواندن فاتحه کرد. شاگردش به تقلید از او همین کار را کرد. مرد پس از تمام شدن فاتحه دست شاگردش را گرفت و جمعیت اطراف مرده را شکافت و خارج شد.

مرد چیز های زیادی در صورت مردگان می دید و می خواند و همه را برای شاگردش توضیح می داد. سراغ مرده های زیادی می رفتند. هر مرده ای توصیفی داشت و بعد فاتحه ای.

برای یک مرده می گفت:

-   این خط های کوتاه کوتاه رو بر جای جای صورت مرده می بینی؟ اینها شادی اند. شادی هایی کوچک. شادی هایی پراکنده. شادی هایی در طول عمر مرده. بسم الله الرحمن الرحیم...

برای مرده ای دیگر:

-   این لکه های تیره رو در جای جای صورت مرده می بینی؟ اینها اثرظلم اند. مرده ای مظلوم. لکه های بزرگ لکه های کوچک. ظلم های بزرگ ظلم های کوچک. زندگی این مرده به تحمل ظلم هایی بزرگ و کوچک گذشته. بسم الله الرحمن الرحیم...

و دیگری:

-   این خط های پهن و چروکیده و کج و معوج رو در تمام عرض صورت مرده می بینی؟ اینها رنج اند. رنج هایی عمیق، رنج هایی متفاوت، رنج هایی پی در پی. بسم الله الرحمن الرحیم...

در مورد یکی دیگر:

-   این دو خط منحنی رو به موازات چشمها می بینی؟ نازک و روشن با ابتدا و انتهایی نا معلوم. اینها خط امید اند. امید هایی در زندگی مرده که از جایی نا معلوم سرچشمه می گرفته و به جایی نا معلوم ختم می شده است. بسم الله الرحمن الرحیم....

در گورستانی قدیمی صبح یک روز بهار، نسیم نمناکِ متعاقب باران شبانگاهی، زمینه ارتباط اشک های بازماندگان مردگانی بود که گرداگرد جسد مرده شان چروکیده بودند.

 شاگرد داشت به چهره مرد نگاه می کرد که حالا مرده بود. شاگرد یک خط عمیق و عمودی را دید که از پیشانی شروع شده بود، در تمام صورت امتداد یافته بود و به سمت پاها می رفت. خط های کوتاه کوتاهی رو در جای جای صورت دید. لکه های تیره بزرگ و کوچکی را بر جای جای صورت دید. خط های پهن و چروکیده کج و معوجی را در تمام عرض صورت دید. دو خط منحنی را بی ابتدا و بی انتها به موازات چشمها دید.

شاگرد فاتحه ای خواند و بی کلامی بر خاست. جمعیت را شکافت و خارج شد. او دیگر به صورت هیچ مرده ای نگاه نمی کرد.

 

 

 


<   <<   51   52   53   54   55   >>   >



بازدید امروز: 16 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 952265
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ