بسم الله الرحمن الرحیم
احمدی نژاد چیزی برای از دست دادن ندارد!!!
یکی از دوستان که سخنان حسین مرعشی رو درباره احمدی نژاد شنیده بود چیز جالبی می گفت. می گفت واقعا حق با آقای مرعشی است، احمدی نژاد چیزی ندارد که از دست بدهد یا نگران از دست دادنش باشد، نه موسسه ای، نه کارخانه ای، نه رشته املاک و مستغلاتی، نه حسابهای ارزی و غیر ارزی، نه شبکه حزبی و جناحی یی؛ یه ماشین مدل 1970 داره که اگه تو خیابون رهاش کنه دزد هم حاضر به دزدیدنش نمی شه، حساب بانکی که خالیه و فقط حقوقش رو از طریق اون می گیره، فقط یک خدا داره که با هیچ تهدیدی از دست نمی ره!
داستان:
مردی که به چهره مردگان نگاه می کرد
- این خط عمیق و عمودی رو می بینی؟ از پیشانی شروع شده و در تمام صورت ادامه پیدا کرده و به سمت پاها می ره. اندوه، غمی بزرگ و دائمی که تمام حیات این مرده رو پیموده. این خط خط اندوهه که زندگی مرده خدا بیامرز رو تشکیل میداده.
مرد بعد از گفتن این جملات بدون هیچ تغییر حالتی زیر لب شروع به خواندن فاتحه کرد. شاگردش به تقلید از او همین کار را کرد. مرد پس از تمام شدن فاتحه دست شاگردش را گرفت و جمعیت اطراف مرده را شکافت و خارج شد.
مرد چیز های زیادی در صورت مردگان می دید و می خواند و همه را برای شاگردش توضیح می داد. سراغ مرده های زیادی می رفتند. هر مرده ای توصیفی داشت و بعد فاتحه ای.
برای یک مرده می گفت:
- این خط های کوتاه کوتاه رو بر جای جای صورت مرده می بینی؟ اینها شادی اند. شادی هایی کوچک. شادی هایی پراکنده. شادی هایی در طول عمر مرده. بسم الله الرحمن الرحیم...
برای مرده ای دیگر:
- این لکه های تیره رو در جای جای صورت مرده می بینی؟ اینها اثرظلم اند. مرده ای مظلوم. لکه های بزرگ لکه های کوچک. ظلم های بزرگ ظلم های کوچک. زندگی این مرده به تحمل ظلم هایی بزرگ و کوچک گذشته. بسم الله الرحمن الرحیم...
و دیگری:
- این خط های پهن و چروکیده و کج و معوج رو در تمام عرض صورت مرده می بینی؟ اینها رنج اند. رنج هایی عمیق، رنج هایی متفاوت، رنج هایی پی در پی. بسم الله الرحمن الرحیم...
در مورد یکی دیگر:
- این دو خط منحنی رو به موازات چشمها می بینی؟ نازک و روشن با ابتدا و انتهایی نا معلوم. اینها خط امید اند. امید هایی در زندگی مرده که از جایی نا معلوم سرچشمه می گرفته و به جایی نا معلوم ختم می شده است. بسم الله الرحمن الرحیم....
در گورستانی قدیمی صبح یک روز بهار، نسیم نمناکِ متعاقب باران شبانگاهی، زمینه ارتباط اشک های بازماندگان مردگانی بود که گرداگرد جسد مرده شان چروکیده بودند.
شاگرد داشت به چهره مرد نگاه می کرد که حالا مرده بود. شاگرد یک خط عمیق و عمودی را دید که از پیشانی شروع شده بود، در تمام صورت امتداد یافته بود و به سمت پاها می رفت. خط های کوتاه کوتاهی رو در جای جای صورت دید. لکه های تیره بزرگ و کوچکی را بر جای جای صورت دید. خط های پهن و چروکیده کج و معوجی را در تمام عرض صورت دید. دو خط منحنی را بی ابتدا و بی انتها به موازات چشمها دید.
شاگرد فاتحه ای خواند و بی کلامی بر خاست. جمعیت را شکافت و خارج شد. او دیگر به صورت هیچ مرده ای نگاه نمی کرد.