سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ظهور امام زمان عج دو ماه پس از رئیس جمهوری احمدی نژاد!!!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/8/17:: 7:53 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای حسین مرعشی در توهین به احمدی نژاد ید طولایی دارد پیش از رئیس جمهور شدنش تا کنون. این جدید ترین اظهارات وی است بخوانید جالب است:

خطر دشمن، آقای هاشمی را که شکنجه دیده زندان های شاه ملعون بوده و تمام زندگی خود را وقف جمهوری اسلامی کرده است، مضطرب و نگران می کند نه احمدی نژاد را که چیزی برای از دست دادن ندارد.!!!


احساسات مهدوی واقعی وجود ندارد؛ چرا که در ایمان ما مشکل وجود دار

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/8/12:: 8:3 صبح

سالگرد مولانا و افسوس های بزرگ!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/8/8:: 8:1 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

هشتصدمین سالگرد مولانا؛

 افسوس و غرور بر مولوی گذشته یا هوشیاری و غرور برمولوی های امروز

 

این روزها سالگرد تولد مولانا بود. مردی که شیرجه ای زده در اعماق زمان از هشتصد سال پیش تا کنون و تا آینده. عارف چنین است و پا بر فرق زمان می نهد و چون در زندگی خود را از قید ماده می رهاند، از قید الزامات ماده چون زمان نیز می رهد. این روز ها از مولانا حرف و حدیث بسیار است و از همه بیشتر آنچه نمود داشته است حسرت و افسوس هایی است که بر مصادره شدن وی توسط کشور های دیگر از جمله ترکیه ابراز شده است. این امری بجاست که بر مواریث گذشته آگاه و حساس باشیم و هم بشناسیم و هم درست بشناسانیم اما آنچه افسوسی دیگر و بزرگتر می آفریند آن است که جنس این افسوس ها در از دست دادن مولانا بسیار سطحی تر از آن چیزی است که باید باشد. جنس این افسوس ها به نظر می رسد نهایتا  از جنس افسوس خوردن بر سرقتِ قطعه سنگی، خشتی، کوزه ای تاریخی است. آنچه از مولوی در این افسوس ها دیده می شود میراثی صرفا تاریخی و  افتخاری تاریخی است که با توجه به اقبال امروز جهانی به آن، بسیار مهم شده است و از دست دادنش نیز افسوسی بزرگ در بر دارد. اما واقعیت آن است که جنس افسوس خوردن در از دست دادن مولانا باید بسیار بزرگتر از این ها باشد و این افسوس بزرگ با ربوده شدن مولانا توسط ترکیه آغاز نمی شود، بلکه با ربوده شدن مولانا توسط غفلت و دنیا زدگی و دلبستگی های مادی ما آغاز می شود. افسوس بزرگ از آنجا آغاز می شود که مولوی قرن هاست فریاد «هو» سر می دهد، فریادِ « هجرت از خویشتن به سوی او» سر می دهد و « به زبان فارسی » اما ما از همه چیز به سوی «خویشتن» هجرت می کنیم و همه چیز را بر مدار منافع «خویش» می سنجیم. این یعنی ما مولوی را از دست داده ایم چه کشوری او را مصادره بکند یا نکند. افسوس بزرگ از آنجا آغاز می شود که مولانا های امروز که بر شناخت ما و حمایت ما نیاز دارند تا « مثنوی معنوی» شان را بر جهان عرضه کنند، باز هم با غفلت ما، خواهش های حقیر نفسانی ما، خود بینی های ما و در نهایت عدم درک و شناخت ما مواجه می شوند. مولوی امروز که دنیا در پی اوست و ما در غفلت از او، امام روح الله «ره» است. از ما چه کسی نفس های قدسی او را در لابلای کتابهای عرفانی اش در یافته است؟ چه کسی نظرات بلند عرفانی او را از کتابهای متنوع اش فهمیده است؟ اصلا چه کسی از ما می داند که او یک عارف کامل بوده است؟ مگر مولانا چه گوهری در مشت داشته که مورد اقبال «زمانها» شده است و چه آب حیاتی نوشیده است که هنوز هم زنده است؟ جواب را شاید همه می دانیم: عرفان. پس باید بفهمیم و بدانیم که امام خمینی عزیز ما دردانه ای است از جنس مولوی از جنس محی الدین از جنس... با این تفاوت که آنها از مردم به سوی «او» هجرت کرده بودند و امام ما از «او» با معیت «او» برگشته بود برای دستگیری مردم.

افسوس بزرگ ان است که روزی بیاید که ببینیم ما آنقدر امام را ازدست داده ایم که توسط دیگرانی که هوشیار ترند- و اتفاقا در جهان کم هم نیستند- مصادره شده است، چرا که گوهر بر خاک نمی ماند و اگر ما کودکانه بر زمین نهیم گوهری هایی هستند که قدر بدانند و بردارند.

امروز زمان افسوس خوردن بر گذشته نیست امروز زمان غرور و پاسداری و شناساندن صحیح سرمایه های اکنون است پیش از انکه توسط دیگران شناخته و مصادره شوند.   


روز قدر را یادتان نرود

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/7/13:: 9:21 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

اگر شب بیست و سوم را احیاء کرده اید

روز قدر را یادتان نرود

روز قدس روز قدر است که در اعمال این روز گفته اند:

-        یک رکعت نماز دارد که

 به امامتِ مقام ولایت گزارده می شود.

o       فقط به جماعت خوانده می شود

o       نمی شود زیر سقف خواند و در زیر آسمان خداوند خوانده می شود

o       ذکر نماز را نمی شود آهسته گفت و باید به فریاد گفته شود

-        هر که شب قدر را قدر دانسته گمان نمی کنم از ارزش احیاء روز قدرِقدس غافل باشد

 


بزی که عشق خودش را می خورْد

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/6/18:: 6:17 صبح

بسمه تعالی

بزی که عشق خودش را می خورْد

-   این دیگه آخرین بار بود، اگه این دفعه برگ در بیاره و گل بده دیگه هیچ وقت این کار رو نمی کنم. کارد بخوره به این شکم. این همه علف هست. علف ها رو بخور. از علف ها سیر نمی شی؟ باید حتما گل بخوری؟ اون هم این گل رو؟ عشقت رو؟ ببین هیچی ازش نمونده. نه برگی، نه گلی. یه ساقه لخت مونده که معلوم نیست دوباره جون بگیره و برگ و گل بده. آه! ای عشق من! ای نازنین من! ای بهانه آمدنم به این پرتگاه سنگلاخی! برخیز! یک بار دیگر من رو ببخش. من عطر تو را، رنگ تو را، لطافت تو را دوست دارم. تو عصاره همه زیبایی های طبیعتی. اگر تو نباشی دلم می خواهد چوپان مرا در کویری بچراند که جز خارهای حلق سوراخ کن چیزی در آن یافت نشود. اگر تو نباشی دلم می خواهد چوپان مرا در بیابانهایی به دنبال علف بدواند که پس از روزها تشنگی، گندابی آلوده را چون زلالی حیات بخش سر بکشم. اگر تو نباشی برای من چه تفاوت می کند که این جهان را در خوشی بگذرانم یا رنج. چه تفاوت می کند که اصلا بخواهم زمانی در این جهان باشم یا نباشم. اگر تو نباشی دلم می خواهد گرگ اولین حلقومی که می فشارد مال من باشد.

همین جور که با خودش حرف می زد اشک در گوشه چشم هایش جمع می شد، گلوله می شد غلت می خورد می آمد و از روی ریش آویزانش بر روی خاک می چکید و از آن، خاک در پای ساقه لُختی که تا لَختی قبل گلی زیبا بود، نقطه نقطه شده بود.

بز پوزه اش را به ساقه زخمی و لخت می مالید و بوی عطر دل انگیز علف درونش را به قلیان می آورد، مستش می کرد. ناگهان از خودش متنفر می شد. از کاری که کرده بود.از کاری که در حق این گل کرده بود. او این گل زیبا را در لابلای صخره های خشن، ودیوار بلند کوه یافته بود.این گل، شاید زیبا بود شاید هم گلی مثل بی نهایت گلهای دیگر بود. هرچه بود چیزی داشت که دیگر گلها نداشت. چیزی داشت که مال او بود. برای او بود. چیزی که او را مجبور می کرد دیوار سنگلاخی کوه را با هزار افت و خیز بالا برود تا این گل را ببیند. چیزی داشت که انگار او را در آرامش بخش ترین حد ممکن در خود فرو می برد، حل می کرد. اما او در حالی که می دانست نباید؛ این کار تنفر انگیز را می کرد. هر بار که چوپان گله را به این دره و پای این کوه بلند می آورد، بز با هزار زحمت خودش را به گل، به عشقش می رساند. نه برای آنکه آنرا بخورد، جذبه ای سحر انگیز او را می آورد بالا. بز می دانست رازی در این گل هست. این گل برای خوردن نبود. ولی او هر بار گل را می خورد و بلافاصله از خودش متنفر می شد و بی درنگ به خودش قول می داد که اگر بار دیگر ساقه لخت گل برگ در بیاورد و گل بدهد، بار دیگر که سراغ گل می آید، آنرا نخورد بلکه خود را به رازِ آن بسپرد. اما بارها و بارها این کار را تکرار کرده بود. حالا دیگر موقع قول دادن به خودش، در آن ته دلش کسی سرزنشش می کرد و از شکستن دیگر باره این عهد هم خبر می داد.

باز هم بز گل را خورده بود و داشت با اشک چشمانش ساقه لخت باقی مانده را آبیاری می کرد. وقتی داشت به خودش قولی دیگر باره می داد، آن ته دلش کسی دوباره قُر زد:

-   خسته شدم از بس که قول های بی خود دادی. خودت هم می دانی که اعتبار این قولت تا زمانی است که شهوتِ خوردن خوابیده است. افسار تو در دستان خواهش های توست. پس بی خود قول نده. بگذار آبروی رفته ات بیش از این لجن مال نشود. تو که گل را فقط برای خوردن می خواهی، چرا ادعای عشق می کنی؟ با خودت راست باش. همان باش که هستی. پرده هفت رنگ را از در خانه مخروبه ات بردار...

ولی اینبار، گویا آگاهی دیگری به آگاهی هایش اضافه شده بود. صدای کسی دیگر را هم در درونش می شنید.آگاهی جدیدی، کسی تازه، صدایی نو در درونش طنین افکند:

-   بس است! رها کن این ملامت گری بیهوده را. می خواهی نا امیدی در کاسه گدائیم بگذاری؟ من همینم که هستم. کِشِشی و کوششی، جستی و شکستی. گل، مرا با همین خصایص پسندیده است و به خویش دعوتم کرده است. تو از من چه انتظاری داری؟ شمشیر بر خویش بِکِشم و خویش را بکُشم؟ من دیگر هیچ قولی نمی دهم که بخواهم وفا کنم یا جفا. من دیگر اراده ای نمی کنم که در قید انجام و اقدام باشم. من دیگر از توبه، توبه کرده ام. من فقط یک قلب دارم و بس و آنرا می سپارم به آنچه از گل به سویم می آید. عشق، جذبه، میل، فنا یا هرچه نام دارد. نام عاشق بر خویش نمی نهم. عاشق تکلیف دارد، راه دارد، کلاه دارد. من هیچ ندارم. من رونده ای هستم شاید. فقط به سوی گل می روم و تا سر کویش می دوم.  بجومش یا ببویمش در اراده گل است. نمی دانم. هیچ چیز آرزو نخواهم کرد، هیچ چیز را پیش بینی نخواهم کرد...

 صدای «سوت و هایِ» چوپان در دره پیچید. گله به فرمان چوپان گرد هم آمد. چوپان تک مانده ها را از پای صخره ها و بوته ها جمع کرد. پناهِ بوته خاری بزرگ، پای دیوار سنگی کوه چیزی دید و صدایش را بلند کرد:

های بچه! بیا این خوردارِ1 بز را بردار بینداز توی خورجین ببریم تحویل صاحبش بدهیم.

 

پی نوشت:

1- خوردار: باقی مانده لاشه گوسفندِ گرگ خورده که معمولا چوپان برای اطمینان صاحب مال به روستا می برد وبه وی نشان می دهد.


آزاد بودن شرط تبلیغ اسلام!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/5/29:: 11:45 عصر

به نام او

 

آزاد بودن شرط تبلیغ اسلام!

 

جناب آقای خاتمی چند روز پیش در صحبتی گفته اند:

«  به هر حال شرایط طوری شده است که هم در ایران به من که کوچکتر از همه شما و همه ملت ایران هستم؛ هم در عرصه های جهانی به عنوان یک روحانی مسلمان یک نوع توجهی بشود، البته من از اسلامی دفاع می کنم که طرفدار حقوق انسان است. من از اسلامی دفاع می کنم که برای آزادی احترام قایل است، من از اسلامی دفاع می کنم که در قانون اساسی آن آمده است. حاکمیت بر جهان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خود حاکم گردانیده است و هیچکس حق ندارد که این مساله را از انسان بگیردو من از این اسلام دفاع می کنم. و معتقدم خیلی از این خشونت گرایی ها با روح اسلام بیگانه است. اما از معنویت اسلام از اصول اسلام. از اسلامی که خواستار استقرار یک نظام اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی، اقتصادی پیشرو هست دفاع می کنم..»

چند نکته:

-    تکیه آقای خاتمی بر آزادی همانند روشنفکران غربی، بر آزادی اجتماعی-سیاسی است که البته بسیار ارزشمند است و به قول شهید مطهری مقدس است اما باز هم به قول شهید مطهری چیزی که در دنیای امروز – و درذهن روشنفکران امروزی- مغفول واقع شده آزادی معنوی است. استاد در «گفتار های معنوی» می گوید:

« بزرگترین برنامه انیا آزادی معنوی است . اصلا تزکیه نفس یعنی آزادی‏
معنوی : « قد افلح من زکیها 0 و قد خاب من دسیها »( 1 ) ، و بزرگترین‏
خسران عصر ما اینست که همه‏اش می‏گویند آزادی ، اما جز از آزادی اجتماعی‏
سخن نمی‏گویند . از آزادی معنوی دیگر حرفی نمی‏زنند و به همین دلیل به‏
آزادی اجتماعی هم نمی‏رسند . در عصر ما یک جنایت بزرگ که به صورت‏
فلسفه و سیستمهای فلسفی مطرح شده است ، اینست که اساسا درباره انسان ،
شخصیت انسانی و شرافت معنوی انسان هیچ بحث نمی‏کنند " نفخت فیه من‏
روحی " فراموش شده است .

ممکن است انسانی باشد که همانطور که از نظر اجتماعی آزاد مرد است ،
زیر بار ذلت نمی‏رود ، زیر بار بردگی نمی‏رود وآزادی خودش را در اجتماع‏
حفظ می‏کند ، ازنظر اخلاق و معنویت هم آزادی خود را حفظ کرده باشد ، یعنی‏
وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد . این آزادی همان است که در
زبان دین " تزکیه نفس " و " تقوی " گفته می‏شود .
آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد ولی آادی معنوی نداشته‏
باشد ؟ یعنی بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ولی در عین حال‏
آزادی را محترم بشمارد ؟
امروز عملا می‏گویند بله ، عملا می‏خواهندبشر برده حرص و آز و شهوت و خشم‏
خودش باشد ، اسیر نفس اماره خودش باشد و در عین حال چنین بشری که اسیر
خودش است ، آزادی را محترم بشمارد . این یکی از نمونه‏های کوسه و ریش‏
پهن است . یکی ازتضادهای اجتماع امروز بشر همین است

-    کسی که اسلام را تبلیغ می کند نمی تواند بگوید من اسلامی را تبلیغ می کنم که برای آزادی احترام قائل است؛ چون اصولا اسلام خود آزادی است، تمامِ آزادی است، هم آزادی اجتماعی، هم سیاسی، هم معنوی که مهمتر و زیر بنایی تر است. انسانی که آزادی معنوی دارد، به آزادی معنوی رسیده است می تواند به آزادی قائل باشد، احترام بگذارد، اگر دارای قدرت شد آزادی های مختلف را به مردم هدیه کند و آزادی شان را سلب نکند. بنابر این شرط مبلغ بودن برای اسلام مسلمان بودن است، به طور تمام و کمال، با ظواهر و بواطن اش یعنی آزاد بودن. اگر مسلمان برای تبلیغ اسلام جزء کوچکی از –به زعم خویش- ظواهر اسلام را هم فدا کند دیگر دارای آزادی معنوی نیست، تقوا یا همان آزادی معنوی را از دست داده است و بنا بر این نه می تواند آزادی اسلامی را تبلیغ کند و نه حتی می تواند – در معرکه- به آن احترام بگذارد و معتقد باشد.

-    بهترین تبلیغ اسلام و جمهوری اسلامی، نشان دادن –با حد اکثر وسع- همان چهره راستین اسلام است بدون آنکه سعی کنیم طوری آنرا بزک کنیم که به مذاق کرسی نشینان مغرب خوش آید.

-    بهترین شیوه گفتگو استفاده از فرهنگ لغات خودی و باور داشتن آنچه داریم است و بزرگترین خطا اسلامی کردن لغات غربیان و تحویل دادن به خودشان و خودی هاست که چون از دل بر نیامده بر دل نخواهد نشست.


استجابت رد شده (داستان)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/5/28:: 4:26 عصر

به نام او

استجابت رد شده (داستان)

 

مکبر که «السلام علیکم و رحمه الله و برکاته» را گفت تعداد زیادی از جای جای صف ها به سرعت برخاستند و به سمت در خروجی مسجد هجوم بردند. انگار که سرباز باشند و به زور آورده باشندشان نماز جماعت، که به محض تمام شدن نماز برای زودتر رسیدن به غذاخوری خیز برداشته اند. اصلا بسیاری از مردم در کارها همین جوری اند، به قول معروف گاو را پوست می کنند، به دمش که می رسند رها می کنند. کلی زحمت می کشند وقت می گذارند می آیند نماز جماعت، دو دقیقه صلوات و دعای پایانی اش را نمی مانند تا جلسه نماز به شکلی رسمی و منطم پایان یابد. در سخنرانی ها هم همین جور اند و سخنران  را در میانه نتیجه گیری پایانی اش تنها می گذارند و می روند. در راه پیمایی ها کیلومتر ها راه می روند ولی به قطع نامه پایانی که می رسند پراکنده می شوند.

 حاجی ولی مقید بود تعقیبات را هرچند مختصر به جا بیاورد، دو دقیقه بیشتر بسته ماندنِ مغازه به جایی بر نمی خورد. خصوصا در این ماه شعبان که صلوات شعبانیه را حتما بعد از هر نماز می خواند: ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و اعمر قلبی به طاعتک ... و الرزقنی مواساة من قتّرت علیه من رزقک بما وسّعت علیّ من فضلک....

مثل همیشه بعد از نماز حاجی درِ مغازه را باز کردو تابلو «برای اقامه نماز 20 دقیقه تعطیل است» را بر روی در ورودی برگرداند تا عبارت «باز است» رو به بیرون باشد. زنی چند متر آن طرف تر در میان سایه روشن کوچه پشت تیر چراغ برق مخفی شد و دختر بچه شش هفت ساله ای را به سمت مغازه فرستاد. حاجی هنوز داشت دور و برش می چرخید و ته مانده ای از صلوات شعبانیه را تکرار می کرد که دخترک وارد شد و بدون مقدمه گفت:

-        مادرم گفته یه شونه تخم مرغ بدین پولشو بعدا می یاره.

حاجی دخترک را شناخت و بعد از چند لحظه درنگ گفت:

-        به مادرت بگو حسابش زیاد شده بیاد حساب کنه بعد جنس جدید ببره، برو دختر جون، برو بهش بگو

و دخترک بدون هیچ اثری گم شد. انگار که خیالی بیش نبود. وقتی حاجی سرش را از در مغازه در جستجوی دخترک و مادرش بیرون برد، سایه روشن کوچه خلوت تر از همیشه به نظر می رسید و فرشته ای که آمده بود تا استجابت دعای حاجی را به او برساند، فاصله ای از خاک تا افلاک داشت.

اللهم صل علی محمد و آل محمد ... والرزقنی مواساه من قتّرت علیه من رزقک بما وسّعت علیّ من فضلک

خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست و از آن رو که به فضلت بر من گشایش رواداشته ای، دستگیری از کسانی که روزیشان را تنگ کرده ای نصیبم نما...    


عرفان و مهدویت، خار راه یا یار همراه، بخش سوم

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/5/7:: 1:5 عصر

به نام او

 

لینک به: بخش اول مطلب                 بخش دوم مطلب

 

...ادامه:در خدمت به فرهنگ مهدوی و نقش عرفان؛ به طور کلی می توان گفت که اشخاص و افکاری که به پویایی و نشاط و حیات تشیع کمک کرده اند به حیات فرهنگ مهدوی در جامعه نیز کمک کرده اند که شیعه یعنی مکتب امامت، و مهدویت یعنی تداوم امامت.

با نگاهی به تاریخ؛ زنجیره ای از عرفای جلیل القدر و فلاسفه بزرگ را می بینیم که در کنار سایر خادمین مکتب تشیع، به حق نمایندگان امام غایب در میان جامعه بوده اند در بسط اندیشه و رفع موانع فکری آن.

از بوعلی سینا و ملا صدرا تا علامه جعفری و شهید مطهری و سایر فلاسفه که مروج اندیشیدن بوده اند تا عرفای نامی و گمنام چون آیت الله قاضی، میرجهانی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، شاه آبادی و... که عهده دار اخلاق و سلوک جامعه بوده اند.

بزرگترین اتفاقی که در گسترش فرهنگ مهدوی افتاده است در قرن حاضر و به دست عارف کامل امام خمینی (قدس سره) بوده است. بی شک انقلاب اسلامی نه تنها ایران، تشیع و اسلام بلکه جهان را از بلعیده شدن توسط شیطان نجات داد. اگر این اتفاق میمون نبود امروز جهان شکل دیگری داشت و مناسبات جهانی به گونه امروز نبود. اگر امروز نه تنها مسلمانان بلکه بشر دارد بیدار می شود، نتیجه پنجه در پنجه انداختن انقلاب اسلامی با تمام دنیای شیطانی است و بر انداختن نقاب های رنگارنگی چون دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، انسان مداری و... از چهره زشت و منحوس جهانخواران.

جهان در نتیجه مجاهدتهای خستگی ناپذیر مریدانِ بی ادعای خمینی عزیز، آن عارفان ره یافته اُمّی ، گامی بزرگ به سوی آمادگی قبول ولایتِ امام(عج الله تعالی فرجه) برداشته است و امید برای نزدیکی ظهور از هر زمان دیگری بیشتر شده است.

و اما محی الدین عربی:

 

محی الدین عربی، پدر عرفان اسلامی

 

من درباره مسائل اسلامی یک رفرنس معتبر و قابل اعتمادی که همیشه به آن رجوع می کنم آثار شهید مطهری است، چون توسط امام (ره) تضمین و تایید شده است. محی الدین را هم از منظر شهید مطهری تعریف می کنم:

 

« یکی از عرفایی که الهام دهنده همه نوابغ عرفانی است که از قرن هفتم به بعد آمده اند، محی الدین عربی است. او خواه نا خواه پدر عرفان اسلامی است و او بود که تحول عظیم در عرفان اسلامی بوجود آورد.عرفای بعد از او همه از او الهام گرفته اند. مولوی، حافظ، شبستری و امثال اینها شاگردان مکتب محی الدین اندبدون شک.

محی الدین عربی حاتمی طائی اندلسی . از اولاد حاتم طائی است . در
اندلس تولد یافته اما ظاهرا بیشتر عمر خود را در مکه و سوریه گذرانده‏
است . شاگردان شیخ ابومدین مغربی اندلسی از عرفای قرن ششم است . سلسله‏ طریقتش با یک واسطه به شیخ عبدالقادر گیلانی می‏رسد .
محی الدین که احیانا به نام ابن العربی نیز خوانده می‏شود ، مسلما
بزرگترین عرفای اسلام است . نه پیش از او و نه بعد از او کسی به پایه او
نرسیده است . به همین جهت او را " شیخ اکبر " لقب داده‏اند .
عرفان اسلامی از بدو ظهور قرن به قرن تکامل یافت . در هر قرنی - چنانکه‏
اشاره شد - عرفای بزرگی ظهور کردند و به عرفان تکامل بخشیدند و بر
سرمایه‏اش افزودند . این تکامل تدریجی بود ولی در قرن هفتم به دست محی‏ الدین عربی " جهش " پیدا کرد و به نهایت کمال خود رسید .
محی الدین عرفان را وارد مرحله جدیدی کرد که سابقه نداشت . بخش دوم‏ عرفان یعنی بخش علمی و نظری و فلسفی آن وسیله محی الدین پایه گذاری شد . عرفای بعد از او عموما ریزه خوار سفره او هستند . محی الدین علاوه بر اینکه عرفان را وارد مرحله جدیدی کرد یکی از اعاجیب روزگار است . انسانی است شگفت و به همین دلیل اظهار عقیده‏های متضادی درباره‏اش شده‏ است . برخی او را ولی کامل ، قطب الاقطاب می‏خوانند و بعضی دیگر تا حد کفر تنزلش می‏دهند . گاهی ممیت الدین و گاهی محی الدین اش می‏خوانند. صدر المتألهین فیلسوف بزرگ و نابغه عظیم اسلامی نهایت احترام برای او قائل‏ است . محی الدین در دیده او از بوعلی سینا و فارابی بسی عظیمتر است.

محی الدین بیش از دویست کتاب تألیف کرده است . بسیاری از کتابهای‏ او و شاید همه کتابهایی که نسخه آنها موجود است ( در حدود سی کتاب )
چاپ شده است . مهمترین کتابهای او یکی " فتوحات مکیه " است که‏
کتابی است بسیار بزرگ و در حقیقت یک دائره المعارف عرفانی است .
دیگر کتاب فصوص الحکم است که اگر چه کوچک است ولی دقیقترین و
عمیقترین متن عرفانی است . شروح زیاد بر آن نوشته شده است . در هر عصری‏ شاید دوسه نفر بیشتر پیدا نشده باشند که قادر به فهم این متن عمیق باشند. محی الدین در سال 638 در دمشق درگذشت و همانجا دفن شد . قبرش درشام‏ هم اکنون معروف است .» ( مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی جلد دوم ص132)

امام (ره) در شرح حدیث بیستم در کتاب چهل حدیث از محی الدین چنین نقل می کنند:

«و از شیخ محقق، محی الدین عربی نقل است که گفته است: بدان که دین چو از آلایش غیریت و خودیت پاک گشت برای خدا خواهد بود؛ چرا که با فنای کلی تو در ذات حق، برای تو ذات و صفت و فعل و دین نمی ماند.

در غیر این حال دین به حقیقت خالص وپاک نگردیده است و برای خدا نیز نخواهد بود.»


عرفان و مهدویت، خار راه یا یار همراه، بخش دوم

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/5/7:: 1:2 عصر

 

...و انسان از خاک آفریده شد، ولادت پدرِ خاک مبارک باد!

علی ( ع ) می‏فرماید : " « الدنیا دار ممر لا دار مقر ، و الناس‏
فیها رجلان رجل باع فیها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها » " ( 1
)
مردم در بازار دنیا دو دسته هستند : یک دسته خود را می‏فروشند و پول‏
فروختن خودشان را می‏گیرند ، و دسته دوم مردمی هستند که در دنیا خود را
می‏خرند و آزاد می‏کنند .
یک وقت علی ( ع ) درهم و یا دیناری را که مال خودشان بود کف دست‏
گرفت ، قدری به آن نگاه کرد و فرمود : ای پول ! تو تا وقتی که در دست‏
من هستی ، مال من نیستی . درست عکس اینکه ما می‏گوئیم ، ما می‏گوئیم تا
وقتی پول مال من است که در جیب من است و وقتی خرج کردم از دست من‏
رفته است . علی ( ع ) عکس این را فرموده است : تو تا وقتی که در دست‏
من هستی ، مال من نیستی [ چرا ] که تا وقتی در دست من هستی ، باید مال‏
تو باشم و نوکر تو باشم و تو را نگهداری کنم . تو آن وقت مال من هستی که‏
تو را خرج کرده باشم والا تا وقتی که تو را نگه داشته‏ام تو مال من و در
خدمت من نیستی ، من مال تو و در خدمت تو هستم .
علی ( ع ) از جلوی یک قصابی می‏گذشت ( 2 ) . قصاب چشمش به علی ( ع )
که افتاد عرض کرد : امروز گوشتهای خوبی آورده‏ایم ، اگر می‏خواهید بخرید .
حضرت فرمود : پول ندارم . قصاب گفت : من برای پولش صبر می‏کنم . فرمود
:
من به شکم [ خود ] می‏گویم صبر

 

به نام او

 

لینک به: بخش اول مطلب

 

...ادامه: آنچه ما می فهمیم آن است که عرفان شاخه ای از فرهنگ و علوم و معارف اسلامی است که همانند سایر بخش ها سیر تاریخی و تکاملی خودش را داشته است. خدمات فراوانی کرده و مثل هر شاخه ای از علوم اسلامی و حتی بشری سوء استفاده کنندگانی هم داشته است.

 همچنانکه از زهد و پارسایی در طول تاریخ عده ای سوء استفاده چی برای کسب جاه یا مال یا شهرت استفاده کرده اند، همچنانکه از علم فقه و لباس مقدس اهل علم سوء استفاده شده است، همچنانکه از سایر علوم بشری سوء استفاده شده است؛ شک نمی توان کرد که از عرفان هم سوء استفاده شده است.

باطل همواره برای رشد و قد علم کردن نیاز به پایه ای از حق دارد. دروغ ها، فریب ها و امور باطل با امر حق و راست ذهن و فکر و شعور جامعه را می فریبند و کاخ خویش را بر آن بنا می کنند و گرنه از ابتدا اگر با امر باطل سراغ هرکسی که بروند مسلما توسط شعور و وجدان وی طرد خواهند شد. بنابر این اینکه عده ای بر پایه اصول عرفانی مکتبی ضاله بنیان نهاده اند، ادعای مهدویت و نبوت و الوهیت کرده اند کسر شأنی برای عرفان نیست.

اما در اینکه یکی از سخنرانان می فرمود فلان مبحث در فلسفه وقتی وارد عرفان می شود کفر آمیز می گردد و تمام عرفا (ی حاضر) و فلاسفه را بر اساس آن تفکر تکفیر می نمود؛ جای تامل بیشتری دارد.

وقتی تشیع از جانب افراطیون وهابی تکفیر می شود و حکم به قتل و جهاد با آنها صادر می شود؛ ما به حق در برابرشان موضع می گیریم و موضع تشیع در تاریخ همواره موضعی گفتمانی و مدارا گرا و التهاب گریز بوده است. شیعه همواره سعی در توسعه مُلک وحدت داشته و از تجزیه و تفرقه پرهیز کرده است.حال اگر گروهی از شیعه بنابر اختلافاتی درکی و فهمی از معارف اسلامی گروهی دیگر را که رفتار و گفتار و خدماتشان مشهور به خلوصی الهی است، متهم به کفر کرده (حکم به نجاست شان دهند) آیا در کنار وهابیون افراطی یا شاید پیشتر از آنها نایستاده اند؟

آیا کسی که تا این حد بر تجزیه و تفرقه و جدایی حدودِ خویش از سایرین اصرار می ورزد که صالحان از شیعه (و اسلام ) را به صرف عرفان و فلسفه بر نمی تابد می تواند نشر دهنده خوبی برای معارف مهدوی باشد؟

آیا جامعه جهانی مهدوی بر اساس جمع شکل می گیرد یا تفرقه؟ آیا جامعه جهانی مهدوی که شامل کفار امروز و مسیحی و یهودی و زرتشتی و بودایی و...می شود به یکباره و با اشاره حضرت صاحب الامر به شیعیانی یکدست بدل خواهند شد تا بتوان آنها را در جامعه مهدوی «قبول» کرد؟

یا آن که آن جامعه موعود بر اثر تلاش ها و مجاهدت ها و مرارت های شبانه روزی امام(عج) و یارانش شکل خواهد گرفت انشاءالله؟ و اگر این چنین است این امر با تکفیر و پرخاش انجام خواهد شد یا با «قول لیّن»؟

آیا افکار عرفانی عارفانی که «زاهدانِ شب و شیران روز»اند به آن فرهنگ جهانی شبیه تر است یا افکار مقابل شان؟

امام خمینی آن پیرِ فرزانه می فرماید: «شیخ جلیل ما، عارف کامل، شاه آبادی، روحی فداه، می فرمودند، تعییر(پرخاش و سرزنش) به کافر نیز نکنید در قلب؛ شاید نور فطرتش او را هدایت کند، و این تعییر و سرزنش کار شما را منجر به سوء عاقبت کند. امر به معروف و نهی از منکر غیر از تعییر قلبی است. بلکه می فرمودند کفاری که معلوم نیست با حال کفر از این عالم منتقل شدند را لعن نکنید. شاید در حال رفتن هدایت شده باشند و روحانیت آنها مانع از ترقیات شما شود.1»

این افکار و اعتقاداتِ یک عارف است در مورد کفار؛ حال قضاوت کنید که کسی افرادی که خودشان اقرار به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر داشته اند را نسبت کفر دهد و لعن کند. ...ادامه دارد

پی نوشت:

1- چهل حدیث، حضرت امام خمینی(ره)


عرفان و مهدویت؛ خارِ راه! یا یارِ همراه

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 86/5/4:: 7:31 صبح

عرفان و مهدویت؛ خارِ راه! یا یارِ همراه

 

 

جلسات ماهانه فرهنگ مهدوی نشست های ماهانه منظمی است که توسط موسسه موعود  برگزار می شود و درباره موضوعات خوب و مبتلا بهی در زمینه مهدویت توسط اساتید حوزوی و غیر حوزوی صحبت می شود.

در چند جلسه (حد اقل سه جلسه که بنده حضور داشته ام) شخصیت های عرفانی مانند محی الدین عربی و حلاج، با خار های راه مکتب مهدوی مانند مدعیان نیابت، مدعیان مهدویت ، مدعیان نبوت و فرقه های ضاله مرتبط دانسته شده مورد اهانت قرار گرفته اند.

در یک صحبت کوتاهی که با یکی از این سخنرانان در پایان سخنرانی شان داشتم دامنه اهانتِ سخنران محترم به همه اهالی حوزه عرفان و فلسفه کشید و نسبتِ کفر و نجس بودن نیز به آنها داده شد.

برای چون منی که در بحث های تخصصی «علوم اسلامی» سوادی ندارم و آواز دعوای متکلمین و فلاسفه و عرفا را از دور شنیده ام، جدی بودن قضیه تا به این حد آن هم در عصر امروز و در کشورِ مزین به نام امام زمان و حدود سی سال پس از به ثمر نشستن زحمات شبانه روزی بزرگ عارف قرن، خمینی عزیز(قدس سره) و در جلسه ای به نام امام زمان بسیار تعجب بر انگیز و غمگین کننده بود.(به شوخی به یکی از دوستان می گفتم باید به دست اندر کاران موعود پیشنهاد بدهیم یک جلسه مستقل به عنوان «لعن و فحش نثار ابن عربیِ...» بگذارند و خیال خودشان را راحت کنند تا مجبور نباشند هر جلسه از آن ملعون!(استغفرالله) یادی بکنند)

...ادامه دارد.


<   <<   56   57   58   59   60   >>   >



بازدید امروز: 13 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 952262
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ