سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Point of view

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/25:: 6:1 صبح

به نام خدا

Point of view

 

داشتم زبان انگلیسی مطالعه می کردم. در بحث تفاوت a little (a Few)  با little (Few) داستان واره ای را نقل کرده بود که در واقع داستان زندگی خیلی از ماهاست و داستان استرس ها وغصه هایمان.

There are two men. Each man had half a cup of happiness. One man said: How sad! I have little happiness.

 The other man said: How wonderful! I have a little happiness.


مردة رزمنده

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/11:: 6:31 عصر

 

بسمه تعالی

 

مردة رزمنده

 

 

مدفون

در میان لایه های سخت ماده؛

سرد و تاریک

در دهانِ یک شب ِ دراز، از ازل تا هنوز؛

مرده ام،

        قبر من

                  از کوانتوم، از اتم، از همین مادّه است.

در فشار اولین شبِ

قبر خویش

خورد گشته ام.

باورت نمی شود!!!

مرده ام ولی مرا

یکسره به اسم کوچکم؛

                             ...صدا می زنند

کوانتوم، اتم ها، همین مادّه – قبر من-

و «یک»

«هستیِ غریب».

باورت می شود یا نمی شود

منم

مرده ای که در نبرد

          با تمام جلوه های مردگی است

-آرزوی فتح قله های خاک

-خواهشِ پستِ ظلمتِ سکون

-شهوتِ دلربایِ آغوشِ سنگ

دشمنان من اند.


خبر هایی در راه است

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/10/1:: 7:35 عصر

بنام «او» که صیغه غایب نیست

 

یک:

اتحاد شوم مسیحیت و صهیونیزم. نه مسیحیان صهیونیست بلکه مسیحیان کاتولیک؛ آنانکه از قدیم به دشمنی با یهود به خاطر «گناه دیرین» مشهور بودند. چه شده که اکنون پاپ و کلیسای کاتولیک در محکومیت کنفرانس هولوکاست در ایران اولین «گروه» اند. چه شده که اکنون پاپ ...ِ یهودی را به عنوان مشاور برگزیده است؟

مسلمانانِ صهیونیست؟! بی نقاب شان در «خارج»، وهابی ها که سر افسارشان در تل آویو بند است و با نقاب شان؛ در «داخل» ...

اینها یعنی خبر هایی در راه است، یعنی اخبار «مهدوی» مهم تر و جدی تر از آنی اند که ما می پنداریم. یعنی پیگیر خبر های «آخر»ی مهدویت باشیم و هوشیار.

 

یکِ دیگر:

قصه از آنجا آغاز شد که خدا خواست خلیفه ای جعل کند...

در بهشت نخستین بین آدم و حوا زوجیتی که «باید» رخ نداد و «اَکلی» که باید صورت نگرفت و این شد که نیاز شد به اردویی تقویتی در زمین...

و بین خدا و انسان فاصله ای نیفتاد ولی بین انسان و خدا فاصله بسیار افتاد: «قله زاد و طول السفر» و محرکی لازم بود برای حرکت به سوی کمال، به سوی خدا، به سوی اکل و این چیزی بود به نام «عشق»...

این دنیا برای آن بود که آدم عشق خودش را «ورز» بدهد، با عشق خودش بازی نکند، عشق ورزی کند نه عشق بازی...

و زن و مرد: مرد مذکَر است یعنی اسم مفعولی که یک مذکِر لازم دارد همان جنس مقابل یعنی زن...

الرجال قوامون علی النساء. کودک انسان یک سال به پاهایش «قوام» می دهد تا بعد از آن پاها به او «قیام» بدهد. جالب آن است که جمع پا=رجْل و مرد=رجّل هردو می شود رجال. زن باید به مرد قوام بهد تا مرد قیام بدهد به او و خودش. مرد بواسطه زن قوام می یابد و رجال علی النساء قوام می یابند. و رجال و «رجال» شدن مرد ها هم از ناحیه زنهایی است که به آنها قوام داده اند. و گرنه همه اشباح الرجال اند. که نازنین بانگ زد: ای اشباح الرجال و لا الرجال: ای شبه مرد های نا مرد. اگر «مهدی» عج بخواهیم که آن بانگ را بر ما و جامعه ما نزند باید رجال داشته باشد و رجال از «بیت» بیرون می آید و بواسطه زن قوام می یابد و ساخته می شود....

 

یک آخر

همه اینها گزیده هایی «در ذهن مانده» از جلسه مهدویت در تاریخ 30-9-85 بود در مرکز آفرینش های هنر ی کانون خیابان حجاب که هر ماه بر گزار می شود.

توضیح در باره «یک»: ازسخنان آقای شفیعی سروستانی

توضیح در باره «یک دیگر»: از سخنان جناب آقای دکتر غفرانی

 

دین آینده و آینده دین عنوان سخنرانی دکتر کثیری استاد دانشگاه واتیکان، درجلسه آینده فرهنگ مهدوی است که 28-10-85 ساعت 3 عصر در مرکز آفرینش های هنری کانون، خیابان حجاب برگزار می شود.


دریا تمثیلی از خدا، بخش سوم

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/9/10:: 1:59 عصر

به نام او

 

دریا تمثیلی از خدا، بخش سوم

 

صدای دریا را می شنوم.

جز تو، ای لایتناهی، کیست که مرا فرا می خواند؟

تو در من زندگی می کنی بی آنکه از آن من باشی

می خواهی به ساحل دیگر بروم؟

امید های تازه ای ابداع کنم

در میان کسانی که پیکرشان سایه نمی افکند

و جانهایشان از امیال حقیر دور است،

کسانی که می دانند چگونه پیش از رسیدن مرگ بمیرند

به گونه ای که رام، عیسی یا حلاج می آموختند.

برو و پیام آنان را از آغوش دریا دریافت کن:

این سعادت را که فقط نی لبکی باشی

که نفس انان از آن می گذرد و آواز سر می دهد.

*

یک صوفی هندی می گوید:

«در آسمان ایندرا شاه خدایان و انسانها

گردن بندی از مروارید است

که در آن هر مروارید بقیه را منعکس می کند»

در جهان، هر فرد چنین است:

نه تنها خود، بلکه همه است و آنها را نگه می دارد.

...

*

او، درونی ترین «منِ» من است.

نیروی درون من است که ملکوت را می سازد

وقتی که «من کوچک» خود را ترک می کنم،

باشد که پیش از مردن بمیرم

تا بجز او نباشم

بدون امیال حقیر خود

یا طرح های بت پرستانه پایان زمان.

                  وقتی او چشم است

که با آن نشانه را در ماورائ شیئی می بینم؛

 و گوش

که صدای «کل» را قابل شنیدن می کند

                             و دست

برای چنگ زدن به جهان واقعی؛

                        و عشق

که با آن زندگی کل را تجربه کنم،

...

*

عرفان، علم، سیاست و تمام هنر ها

برای دیگر گون کردن سیمای جهان و انسان ها

فقط یکی هستند

یا

زیان آورند

...

*

جزئی از «کل» بودن

اما نه کلِ لانه موریانه تو تالیتاریسم های کهن،

نه جزئی از فرد و از جنگل

                توتالیتاریسم لیبرال

                و تک خدایی بازار

*

پدران  روحانی این راز را فاش می کردند:

«خدا خود را به صورت انسان در آورده تا انسان خدا شود.»

بودا، عیسی یا محمد

قهرمانان و قدیسان اسطوره و تاریخ

پیامبران هنر یا مذاهب،

ما هم شریک شادی اولیه آنها

در لا یتنهاهی کردن انسان هستیم.

...

جزئی از کل بودن.

                        روژه گارودی

                        تائورمین، مه1995  

 


«دریا تمثیل خدا» شعری از روژه گارودی

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/8/19:: 11:18 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«دریا تمثیل خدا» شعری از روژه گارودی

 

در ادبیات عرفانی و گفتارها و نوشتار های عرفانی از تمثیل هایی برای تبیین ارتباط موجود و بوجود آورنده، خدا و بندگان استفاده شده است. یکی از بهترین تمثیل ها تمثیل دریا است. دریا در آثار بسیاری از عرفا به عنوان تمثیلی از درک عرفانی شان (از ارتباط میان خدا و مخلوقات) دیده می شود. در کتاب های عرفانی امام ره، عرفای قدیم و جدید و حتی کسانی که عرفان عملی نداشته اند و فقط در عرفان نظری صاحب نظر بوده اند؛ در یا به عنوان تمثیلی از خداوند دیده می شود. در یا یعنی کل؛ وجودی که «همه جا» را در بر گرفته و موجودات؛ گاه قطره هایی اند که وجودشان در «جدا ماندن» از دریا معنی پیدا می کند و با بازگشت به دریا دیگر قطره و دریا از هم تفکیک نا پذیرند در حالی که هردو «هستند». گاه در این تمثیل موجودات امواج دریا اند که در همان حال که هویتی جدای از دریا دارند، درعین حال غیر از دریا نیستند و «جلوه ای از دریا» اند در لحظه هایی خاص و محدود و در ادامه همان دریای بی هویتی جدا خواهند بود.

گاه موجودات ماهی هایی اند که در «درون دریا و آب» غوطه می خورند و «همواره» غرق آب اند و باز فریاد «آب کجاست؟» سر داده اند.  هرچه هست دریا قطعه ای از طبیعت است که در نظر انسان از قدیم دارای آن چنان هیبت و هویتی بوده است که او را مبهوت و مجذوب خویش می کرده و هیبت «خداوندی» بزرگ را که درکش برای انسان دشوار بوده است به یاد می آورده است.

در این شعری که تقدیم می شود روژه گارودی نیز احساس خودش را از رابطه انسان با خدا و دیدگاهش را از «وجود» و «زندگی» می گوید و برای عینی کردن درک خودش از دریا کمک می گیرد.

 

دریا گواه زنده زمین زاده شونده

دختر آتش،

شاهد سر برآوردن آتشفشانها

کوهساران پدیدار شده با گسترشهایشان

در برخورد های هرج و مرج نخستین

*

دریا، شمایل زندگی

پیروزی زیبایی بر نخستین دوزخ

           در برابر تو بازگو می کنم کلام فرشته را:

           «از آب آفریده شدند تمام چیز هایی که زنده اند»

آفرودیت، رب النوع عشق،

و زاده شده از دریا.

عیسای رونده بر آب ها

*

دریا، خواهر باد، آسمان و خورشید.

از کجا می آید باد؟

از کجا می آید آسمان و خورشیدش؟

از کجا می آِید دریا، مگر از بی پایان؟

و من از کجا می آیم، منی که تنها از نیروی تو توان یافته ام

از نیروی کل، و در خدمت آن؟

*

دوست داشتن: مردن در خود برای دوباره زاده شدن در دیگری.

و فقط دوست داشتن سرچشمه ها: کل، دریا،

نگهبان هوشیار زندگان و مردگان.

زندگی، این لحظه کوتاه برای فراگیری دوست داشتن.

مرگ، بازگشت به یکی،

دلباخته همیشگی، که برای ان فقط در کل زندگی می کند.

تناسخی که دریا چهره خود را به آن داده است،

کسوفی از گل ها برای انکه میوه زاده شود.

 

ابدیت زنده، حضور هر لحظه کل در جزء

با مردگان پیشین و با مردگان بعدی

آنهایی که هنوز زاده نشده اند، همه اقیانوس واحدیم،

 و هزاران سال در سینه پسرانمان گسترش خواهیم یافت.

*

وقتی که دیگر نه در پیکر خود، بلکه در اقیانوس بقا یابم،

دریا مشیمه ای این پیکر را نامحدود می کند.

برخورد تنم با موج نرم

چون لمس حریری نیلگون

وقتی دیگر زندانی این کیسه پوستی نباشم،

تنها جدا از همه.

وقتی که دیگر این ماهی که در میان آبها می لغزد

و به سبب زره فلس هایش از آبها جدا شده،

ویا این جلبک شهوانی که از جزر هایش پیروی می کند،

نباشم،

ویا این دانه شن که از اتم ساحل نشین تقلید می کند،

و از آب فقط زینت سیلانش را نگه می دارد.

 

من قطره ام، بی نام و بی مرز،

 بی هیچ وجودی جز وجود کل که این قطره را در بر می گیرد،

وجود اقیانوسی که از آن می گذرد.

با فشار هایش، لرزه هایش،

شهواتش، و به اوج رسیدن هایش.

 

چنین بی نهایت در زهدان پر تنش

بارور شده از جهان

بدون وقفه، بی پایان.

 ریشه هایی که شیره شان را از ثغور جهان، تمام جهانها،

بیرون می کشند و همراه با مد های آن به پا می خیزند

 

در برابر ندای خاموش ماه که از سنگ یشم است،

ماه زنانه و منزلگاه دنیایی

 که در اطراف سیاره مادر به سرعت به دور خود می چرخد

و این یک به دور خورشید خود،

این آتشفشان رقصنده با آنگ کهکشانها.

*

دریا آینه آسمان

وقتی که سپیده دم فقط مرواریدی است در افق آبها

رنگ، افسانه ی شراب دریای خشم آلود

غریو فیل آسای غرقاب ها در طوفان ها،

آه شهوانی بازگشت امواج بر ساحل.

موج ، استعاره تمام موجودات:

هیچ یک نمی تواند مدعی تنهایی های اتم باشد

اتمی که با خلا از کل جدا شده،

غباری در صحرای عدم.

 

موج، یگانه و بی دوام است

جز بر بطن کل، زندگی نمی یابد

دریا تمثیل خدا در لا یتناهی اوست:

مرد خلسه بزرگف دلباخته دریاست،

عاشق خدایی

حامل دنیای خود

صدای محبوبه، بیگانه با این جهان

که در فراسوی خود بانگ وحدت با کل سر می دهد:

«نپذیر که ببینی جهان را

همچون عیسی، انسانی ترین حاملان خدا را، مصلوب کنند.»

*

...ادامه دارد


تروریسم؛ واقعیت یا کلاهبر داری جهانی (بخش سوم)

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/8/9:: 5:48 صبح

تروریسم؛ واقعیت یا کلاهبر داری جهانی (بخش سوم)

 

(توصیه می شود نگاهی به بخش های اول و دوم هم بیندازید)

واژه تروریسم اساسا از ابداعات غرب است. با خصوصیاتی که اول بار آنها تعریف کردند و اول بار هم خود آنها همان گونه عمل می کردند. سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی غرب تروریسم را ایجاد کردند دوره های آموزشی برای آن راه انداختند و آدم کش های حرفه ای یعنی کسانی که حرفه شان کشتن آدم ها بود تربیت کردند. همین امروز هم که سیاسیون آنها عَلَم جنگ علیه تروریسم را بلند کرده اند سازمانهای اطلاعاتی- جاسوسی شان به همان کار های کثیف شان ادامه می دهند و هنوز تروریست تربیت می کنند و هنوز آشوب های مسلحانه راه می اندازند و هنوز آدم کش های حرفه ای تر بیت می کنند که اگر لازم باشد دموکراسی که بت این قرن است را به نام دموکراسی و اقدام علیه تروریسم با قطع کردن سر مردم با تبر سرنگون کنند.(الجزایر).

غیر از اعمالی که ازجانب عوامل خود همان مدعیان جنگ علیه تروریسم سر می زند؛ در دنیا کاری که اسم آنرا بشود تروریسم گذاشت وجود ندارد. حداکثر آشوبهای مسلحانه یا غیر مسلحانه در برابر حکومت هایی است و یا کشتار های فرقه ایِ قومی و مذهبی که از ابتدای تاریخ بوده است و پدیده ای امروزی نیست و مهمتر از آن پدیده ای با گستره جهانی و با هویتی یکسان و مرکز فرماندهی واحد نیست که بتوان علیه آن اقدام کلاسیک نظامی کرد.

اینکه مثلا بن لادنی پیدا می شود و القاعده ای که هر تروری از نیویورک تا لندن تا ریاض تا دهلی تا پکن و تا توکیو را به او نسبت می دهند و از قضا در بسیاری از موارد خود نامبردگان نوار و فیلم به اشخاصی و شبکه هایی برگزیده می دهند و مسئولیت را به عهده می گیرند؛ تئاتری است که امروز همه می دانیم کارگردان آن همان کسی است که از این بازی نفع می برد.

تروریسم و مشخص تر، مبارزه با تروریسم امروز واژه ای است که در سلک دیگر واژه های مقدس جهان لیبرال (اتفاقا مدعی تقدس زدایی) چون آزادی ، دموکراسی و حقوق بشر در آمده است که از آنان چماق هایی ساخته اند و داده اند دست اژدهای چند سر و چند دست نظام پول پرست حاکم بر دنیا.

اینها آگاهی هایی هستند که ما به طرزی ملموس آنهارا خوداگاه و ناخوداگاه با رفتار سلطه طلبان جهانی با جهان سوم دریافته ایم اما نکته مهم اهمیت دقت در مفهوم واژه ها و به کار گیری هوشمندانه آنهاست. دقت کنیم، واژه هایی که آنها برای مقاصدی خاص ساخته اند را بشناسیم و در دام بار معنایی که آنها بر این واژه ها بار کرده اند نیفتیم.

 

 

تروریسم ، واقعیت یا کلاهبرداری جهانی(بخش اول)

 

تروریسم، واقعیت یا کلاهبرداری جهانی (قسمت دوم)


دلار ها و انسان

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/8/7:: 5:50 عصر

به نام او

(جدیدا مطالبی از روژه گارودی خواندم که حیفم آمد قسمت هایی که به نظرم جالب می آید را متذکر نشوم. ابتدا می خواستم یک شعر بسیاز زیبا که در انتهای کتاب «آمریکا پیشتاز انحطاط» گذاشته است را بیاورم اما با توجه به اوضاع جهانی و بحث داغ تهدید های آمریکا مطلب زیر که طنز تلخی از سیاست های جهانی آمریکا و در کل غرب صنعتی است را به روز تر دیدم.)

 

دلار ها و انسان

نوشته آناتول فرانس به روایت روژه گارودی در کتاب «آمریکا پیشتاز انحطاط»

 

(محیط گزارش: گنگره آمریکا)

- جنگ برای گشایش بازار های زلاند سوم با تامین رضایت خاطر ایالات متحده به پایان رسیده، پیشنهاد می کنم صورت حساب هایش به کمیسیون دارایی فرستاده شود...

- مخالفی وجود ندارد؟

- پیشنهاد تصویب شد.

 

پروفسور اوبنویل پرسید: درست شنیدم؟ بله؟ شما ملت صنعتی، در تمام این جنگ ها شرکت کرده اید؟!

مترجم جواب داد: بدون شک؛ اینها جنگ های صنعتی اند. اقوامی که تجارت و صنعت ندارند مجبور نیستند جنگ کنند؛ ولی قوم تجارت پیشه، مطیع و منقاد سیاست فتح و تسخیر است. تعداد جنگ های ما لزوما با فعالیت های تولیدیمان افزایش می یابد؛ به محض اینکه یکی از مشخصه های صنعت ما در وضعی قرار گیرد که نتواند محصولات خود را به سهولت بفروشد، باید جنگ جدیدی ، بازار های فروش تازه ای به رویش بگشاید. به این ترتیب بود که امسال یک جنگ پنبه داشتیم. در زلاند سوم، دو سوم ساکنان را کشتیم تا بقیه را مجبور کنیم که از ما چتر و بند شلوار بخرند.

در این هنگام مرد فربهی که در وسط مجلس نشسته بود پشت میز خطابه رفت و گفت: تقاضای اعلام جنگ به دولت جمهوری زمرد می کنم، زیرا در زمینه ژامبون و سوسیس در تمام بازار های دنیا، گستاخانه با گوشت خوک ما به رقابت پرداخته است.

دکتر اوبنویل پرسید: این نماینده مجلس چه کسی است؟

- خوک فروش است.

رئیس گفت: کسی مخالف نیست؟ در مورد پیشنهاد رای می گیریم.

با بلند شدن دست اکثریت قاطع، پیشنهاد جنگ با جمهوری طمرد به تصویب رسید.

اوبنویل به مترجم گفت: چطور؟ به این سرعت و با این بی اعتنایی به جنگ رأی دادید؟

- اوه! جنگ بی اهمیتی است و حد اکثر هشت میلیون دلار خرج بر می دارد!

- آدمها چه؟...

- آدمها هم جزو هشت میلیون دلار منظور شده اند.

 

 


چیز هایی که کاش نمی دانستم

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/8/5:: 8:2 عصر

به نام او

چیز هایی که کاش نمی دانستم

* باران

حس خیلی خوبی دارم. دارد باران می بارد. یکباره شروع شده است، با قطره هایی درشت وشدید، جوری که به سطح زمین که نگاه می کنی معلوم نیست قطرات از بالا به پائین می ریزند یا از پائین به بالا. یک جورایی به نظر می آید زمین به آسمان وصل شده است. درونم غوغای آرامی است. در عین حالی که از این اوضاع بی نهایت احساس خوبی دارم؛ اما بی قرارم. حس می کنم باید کاری بکنم. شاید بروم زیر باران صورتم را به طرف آسمان بگیرم تا صورتم- این نزدیک ترین عضوم به «خود» م- از لطف آسمان خیسِ خیس شود؛ اما این کار را نمی کنم چون می دانم این؛ چاره کار نیست. وقتی در این حال می خواهم برای وضعیت خودم؛ برای خودم مثال بزنم؛ تصویری از کودکی هایم در ذهنم مجسم می شود، پرنده ای در قفس که گذاشته امش درون باغ لابلای شاخه درختان، پرنده، خیلی خوشحال می شود و در عین حال بی قرار؛ خودش را به در و دیوار قفس می زند. انگار درعین حال که از بودن در باغ خوشحال شده، بودن در قفس برایش مشکل تر شده است. (و من در همان ایام کودکی حس دوگانه خوشحالی و غم از آن حالتِ پرنده داشتم.)

در میان این احساس خوب؛ یک اگاهی ناخوشایند همه اش به درون خود آگاهی ام سرک می کشد؛ یک آگاهی که از اول با وجود گنگ بودنش حس می کنم ناخوشایند است. وقتی نزدیکش می شوم و به درون خود آگاهم می آورم، معلوم می شود چیست. یک اگاهی مثلا علمی. اگاهی از اینکه این بارش که روح من زمین و آسمان را با آن به هم دوخته است و گمان می کند دنیا تازه تر و دلپذیر تر و مهربان تر شده است، خیلی محدود است. هم عمودی و هم افقی. عمودی: تا فاصله ای نهایت چند هزار متر، یعنی از همان جاست که شروع می شود. بالاتر از آن خبری نیست. یعنی بالاتر از آن ابری نمی تواند باشد. همیشه آفتابی است. یکنواختِ یکنواخت. افقی هم در شعاع چند کیلومتری بیشتر وسعت ندارد. شاید چند محله شهر.

این اگاهیِ مزاحم، حس معنوی خوشایندم را به چالش می کشد. دفع کردنش هم سودی ندارد. کاش این آگاهی مزاحم را نداشتم تا هربار که باران می آمد با تمام وجودم ایمان می داشتم، زمین به آسمان متصل شده و می رفتم زیر باران و تمام «تنم»  را به آسمان می دوختم.

 

 

 

 


خداحافظ ای همدم بزرگوار!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/8/1:: 6:3 صبح

به نام او

 

خداحافظ ای همدم بزرگوار!

 

سلام بر تو و خداحافظ ای رفیق و همدم بزرگوار ما در میان اصحاب لحظه ها!

خداحافظ ای برگی از زمان که آمدنت تمام شادمانی بود و ماندنت تمام آرامش و رفتنت ! آه آغاز اظطراب!

سلام بر تو ای همسایه که همراهی ات دلها را را آئینه کرد و گناه ها را اندک!

خداحافظ ای یگانه که از دوری ات ردای اندوه بر سر افکنده ایم!

خداوندا رمضان! آمد در میان ما و با ما نیکو به گفتگو نشست و زیبا سود بخشید و بهترین متاع ها را نشانمان داد اما آه که مدتش تمام شد! و رفتنش ناگزیر!

خداوندا! وداع با او مارا دشوار است! و دوری اش برایمان ناگوار!

خداوندا! می دانیم که آنچنان که باید ندانستیم و آنچنان که شاید نتوانستیم!

خداوندا! چونان همیشه عزیزت را درخور قدرش محترم نداشتیم و حقش را ضایع ساختیم!

خداوندا! باز چونان همیشه عذرخواه و پشیمانیم، از قصورهایمان که نه از عمد بوده و نه از ناسپاسی! که تو خود ما را وضعف هایمان را می دانی که حتی نمی دانیم چگونه و با چه کلماتی عذر بخواهیم و تو خود بیاموز که چه بگوئیم در اکنونی که با این فرستاده ات به کوتاهی رفتار کرده ایم و او را خوار داشته ایم!

خداوندا! به آنان که روزه این ماه را از آنان قبول کرده ای و نماز آن را و دعای آن را و طاعات آن را !، مارا نیز اجر صیام وقیام همانند آنان و بلکه برتر! از آنان عطا فرما چرا که این باعث نقصانی در خزانه عطایایت و کمبودی در هدایای تو نگردد!

ای تنها راه رفتنیِ  پیش روی ما!

(برداشتی از دعای «وداع با ماه مبارک رمضان» صحیفه سجادیه)

 

 

 


شیعیانی خوش خیال!

ارسال شده توسط محمد علی خدادوست در 85/7/24:: 4:52 عصر

به نام او

شیعیانی خوش خیال!

حضرت علی ع در نهج البلاغه می فرمایند:

«...اما هجرت جایگاه نخستین خویش را دارد – که خداوند را به زمینیان نیازی نباشد چه در تقیه و چه در مبارزات علنی- و هجرت بر کسی اطلاق نمی شود مگر با شناخت حجت خدا در زمین؛ و آن که او را بشناسد و با معرفت و شناخت به وجودش اقرار کند، مهاجر راستین باشد... باری جریان ما دشوار و پیچیده باشد (صعبّ مستصعب) و به دوش کشیدن بارش را هیچ کس نتواند، مگر آن بنده ای که خدای قلبش را آزموده باشد و نیز جز سینه های امانت دار و اندیشه های استوار ژرفای سخن مار را درنیابد!...»

 

هجرت از بیت نفس سلوک می خواهد و سلوک راه می خواهد و صراط المستقیم حجت خداست و کسی نمی تواند به راستی هجرت کند و مهاجر نام گیرد مگر آنکه بر صراط حجت خدا گام نهد و پس از شناختن او و معرفتش پا جای پای او بگذارد.

خوش خیالی بسیاری از ما شیعیان جای بسی تعجب دارد که دارا بودن آن امر صعب مستصعب را هر کسی داعیه دار است. هر کسی که خود را شیعه می داند. امری عظیم چون ولایت و شناخت حجت خدا و عشق او را همه گمان می کنند که دست یافته اند و ذخیره کرده اند برای شب های شهادت و ولادت و قدر و بعد از مرگ برای شفاعت. بقیه ایام هرکس کار خویش می کند و بر مدار هواهای خویش می گردد و در همان حال خود را عاشق ائمه ص نیز می داند. می ترسم که این خوش خیالی کار دست مان دهد و در پس این امروز فردایی باشد که شفاعت به آن کس برسد که با حضرات معصومین و به دنبال آنها سلوک کرده باشد و خوش خیالانی چون ما را شیطان با سرابی به جای آب مشغول داشته باشد.

قصه عاشقی ما و عشق به آن بزرگواران درد آور تر است. یک عشق زمینی به جمال زیبا رویی با خور و خواب و خشم و شهوت نمی سازد و عاشق را از همه چیز جدا می کند و بسته و خسته معشوقه می گرداند؛ اما گویا عشق ما به ائمه با همه چیز می سازد. عاشق حضرت علی ع می تواند سیر بخوابد در حالی که در اطرافش بی نوایانی گرسنه به خود می پیچند، می تواند دروغ بگوید، می تواند خیانت کند، می تواند دست در بیت المال ببرد، می تواند اسراف کند، می تواند .... عاشق حضرت بقیه الله عج می تواند پشت به ولایت فقیه و رو به سکولاریسم بنشیند،  می تواند توی تاکسی ، می گویند فلان، و شنیده ام بهمان بلغور کند، می تواند هر روز کشته شدن چندین زن و کودک و جوان و پیر فلسطینی و لبنانی و عراقی و سودانی و .. را ببیند، می تواند راه پیمایان روز قدس را مسخره کند، می تواند برای دموکراسی سینه چاک کند، می تواند در انتخابات شرکت نکند یا اگر می کند ببیند کی عضو کدام حزب است تا رای جناحی بدهد وحتی می تواند گرد یک عمامه دار مدعی خرق عادات و کرامات و نیابت را بگیرد و سر پلیس را به سنگ جهالت بشکند.

عاشق حضرت فاطمه س می تواند...

عاشق حضرت اباالفضل می تواند...

عاشق امام حسین ع  می تواند...

... و چه غم انگیز است این قصه عاشقی جاهلانه هوس آلود ما.

 

 


<   <<   56   57   58   59   60   >>   >



بازدید امروز: 22 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 952271
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ