بسم الله الرحمن الرحیم
«دریا تمثیل خدا» شعری از روژه گارودی
در ادبیات عرفانی و گفتارها و نوشتار های عرفانی از تمثیل هایی برای تبیین ارتباط موجود و بوجود آورنده، خدا و بندگان استفاده شده است. یکی از بهترین تمثیل ها تمثیل دریا است. دریا در آثار بسیاری از عرفا به عنوان تمثیلی از درک عرفانی شان (از ارتباط میان خدا و مخلوقات) دیده می شود. در کتاب های عرفانی امام ره، عرفای قدیم و جدید و حتی کسانی که عرفان عملی نداشته اند و فقط در عرفان نظری صاحب نظر بوده اند؛ در یا به عنوان تمثیلی از خداوند دیده می شود. در یا یعنی کل؛ وجودی که «همه جا» را در بر گرفته و موجودات؛ گاه قطره هایی اند که وجودشان در «جدا ماندن» از دریا معنی پیدا می کند و با بازگشت به دریا دیگر قطره و دریا از هم تفکیک نا پذیرند در حالی که هردو «هستند». گاه در این تمثیل موجودات امواج دریا اند که در همان حال که هویتی جدای از دریا دارند، درعین حال غیر از دریا نیستند و «جلوه ای از دریا» اند در لحظه هایی خاص و محدود و در ادامه همان دریای بی هویتی جدا خواهند بود.
گاه موجودات ماهی هایی اند که در «درون دریا و آب» غوطه می خورند و «همواره» غرق آب اند و باز فریاد «آب کجاست؟» سر داده اند. هرچه هست دریا قطعه ای از طبیعت است که در نظر انسان از قدیم دارای آن چنان هیبت و هویتی بوده است که او را مبهوت و مجذوب خویش می کرده و هیبت «خداوندی» بزرگ را که درکش برای انسان دشوار بوده است به یاد می آورده است.
در این شعری که تقدیم می شود روژه گارودی نیز احساس خودش را از رابطه انسان با خدا و دیدگاهش را از «وجود» و «زندگی» می گوید و برای عینی کردن درک خودش از دریا کمک می گیرد.
دریا گواه زنده زمین زاده شونده
دختر آتش،
شاهد سر برآوردن آتشفشانها
کوهساران پدیدار شده با گسترشهایشان
در برخورد های هرج و مرج نخستین
*
دریا، شمایل زندگی
پیروزی زیبایی بر نخستین دوزخ
در برابر تو بازگو می کنم کلام فرشته را:
«از آب آفریده شدند تمام چیز هایی که زنده اند»
آفرودیت، رب النوع عشق،
و زاده شده از دریا.
عیسای رونده بر آب ها
*
دریا، خواهر باد، آسمان و خورشید.
از کجا می آید باد؟
از کجا می آید آسمان و خورشیدش؟
از کجا می آِید دریا، مگر از بی پایان؟
و من از کجا می آیم، منی که تنها از نیروی تو توان یافته ام
از نیروی کل، و در خدمت آن؟
*
دوست داشتن: مردن در خود برای دوباره زاده شدن در دیگری.
و فقط دوست داشتن سرچشمه ها: کل، دریا،
نگهبان هوشیار زندگان و مردگان.
زندگی، این لحظه کوتاه برای فراگیری دوست داشتن.
مرگ، بازگشت به یکی،
دلباخته همیشگی، که برای ان فقط در کل زندگی می کند.
تناسخی که دریا چهره خود را به آن داده است،
کسوفی از گل ها برای انکه میوه زاده شود.
ابدیت زنده، حضور هر لحظه کل در جزء
با مردگان پیشین و با مردگان بعدی
آنهایی که هنوز زاده نشده اند، همه اقیانوس واحدیم،
و هزاران سال در سینه پسرانمان گسترش خواهیم یافت.
*
وقتی که دیگر نه در پیکر خود، بلکه در اقیانوس بقا یابم،
دریا مشیمه ای این پیکر را نامحدود می کند.
برخورد تنم با موج نرم
چون لمس حریری نیلگون
وقتی دیگر زندانی این کیسه پوستی نباشم،
تنها جدا از همه.
وقتی که دیگر این ماهی که در میان آبها می لغزد
و به سبب زره فلس هایش از آبها جدا شده،
ویا این جلبک شهوانی که از جزر هایش پیروی می کند،
نباشم،
ویا این دانه شن که از اتم ساحل نشین تقلید می کند،
و از آب فقط زینت سیلانش را نگه می دارد.
من قطره ام، بی نام و بی مرز،
بی هیچ وجودی جز وجود کل که این قطره را در بر می گیرد،
وجود اقیانوسی که از آن می گذرد.
با فشار هایش، لرزه هایش،
شهواتش، و به اوج رسیدن هایش.
چنین بی نهایت در زهدان پر تنش
بارور شده از جهان
بدون وقفه، بی پایان.
ریشه هایی که شیره شان را از ثغور جهان، تمام جهانها،
بیرون می کشند و همراه با مد های آن به پا می خیزند
در برابر ندای خاموش ماه که از سنگ یشم است،
ماه زنانه و منزلگاه دنیایی
که در اطراف سیاره مادر به سرعت به دور خود می چرخد
و این یک به دور خورشید خود،
این آتشفشان رقصنده با آنگ کهکشانها.
*
دریا آینه آسمان
وقتی که سپیده دم فقط مرواریدی است در افق آبها
رنگ، افسانه ی شراب دریای خشم آلود
غریو فیل آسای غرقاب ها در طوفان ها،
آه شهوانی بازگشت امواج بر ساحل.
موج ، استعاره تمام موجودات:
هیچ یک نمی تواند مدعی تنهایی های اتم باشد
اتمی که با خلا از کل جدا شده،
غباری در صحرای عدم.
موج، یگانه و بی دوام است
جز بر بطن کل، زندگی نمی یابد
دریا تمثیل خدا در لا یتناهی اوست:
مرد خلسه بزرگف دلباخته دریاست،
عاشق خدایی
حامل دنیای خود
صدای محبوبه، بیگانه با این جهان
که در فراسوی خود بانگ وحدت با کل سر می دهد:
«نپذیر که ببینی جهان را
همچون عیسی، انسانی ترین حاملان خدا را، مصلوب کنند.»
*
...ادامه دارد